25- شب تاریک و راه محرمانه

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

تاریکی شب فضای مدینه را فرا گرفته بود، حضرت امام صادق (علیه السلام) به تنهایی و محرمانه از خانه خویش با بار سنگینی بیرون آمد و راه (ظله بنی ساعده) که محل تجمع فقراء بود پیش کشید.
فقط (معلی بن خنیس) که از صحابه نزدیک آن حضرت بود متوجه شد، او با خود چنین می گفت مگر سزاوار است حضرت را در این ظلمت و تاریکی شب تنها بگذارم، چند قدم دورتر از امام آهسته آهسته به دنبال حضرت می رفت، در این حال متوجه شد که چیزی از دوش حضرت بر زمین افتاد، زمزمه ای شنید که آقا می گوید خدایا این را به ما برگردان.
(معلی بن خنیس) ناچار شد خود را آشکار کند، جلو رفت و سلام کرد، امام (علیه السلام) او را شناخت و فرمود: این نان ها که بر روی زمین ریخته جمع کن و به من بده، او کم کم نان ها را از روی زمین برداشته و به حضرت می داد و امام (علیه السلام) تمام آن ها را در انبان می ریخت، انبان هم آن قدر سنگین بود که یک نفر به سختی می توانست حمل کند، معلی عرض ادب کرد و عرضه داشت آقا اگر اجازه بفرمایید من خودم به دوش کشیده و به هرکجا که بفرمایید بیاورم.
حضرت اجازه نداد و فرمود: من از او سزاوارترم، به دوش کشید و هر دو به راه افتادند، وقتی که به محل مذکور رسیدند همه فقرا در خواب بودند، حضرت امام صادق (علیه السلام) کلیه نان ها را یکی یکی، دوتا دوتا، کنار سر آن ها گذاشت و برگشت.(1)
**********************************
1- واعظ اجتماع ، ص 324.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page