30- زهری، تو را به خدا، برگرد

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

 «زهری» در شبی سرد و بارانی حضرت سجاد (علیه السلام) را که مقداری آرد به دوش داشت ملاقات کرد.
عرض کرد؟ این چیست و به کجا می روید؟
فرمود: سفری در پیش دارم و این توشه ای است که برای تنگنای مقصد با خود همراه می برم.
عرض کرد: غلام من حاضر است، اجازه بدهید آن را برای شما به دوش کشد.
حضرت (علیه السلام) فرمود: آن چه مرا در راه مخوف مسافرت نجاتم داد خوشبختانه مرا به مقصد می رساند، کبر نمی ورزم از تو خواهش می کنم که برای رضای خدا دست از سر من برداشته و پی کار خود روی...
چند روزی گذشت و زهری خدمت آن بزرگوار شرفیاب شد و عرض کرد: من از آن سفری که فرمودید اثری ندیدم.
فرمود: آری آن طور است که تو گمان کرده ای! منظورم سفر مرگ بود و من خود را برای آن آماده می سازم. آمادگی برای مرگ انسان را از کار زشت باز داشته و به بذل و بخشش در راه خدا وا می دارد.(1)
**********************************
1- واعظ اجتماع ، ص 219.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page