38- داستان عبدالرحمن اوزاعی

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

در کتاب روضةالانوار آمده است که عبدالرحمن اوزاعی گفته است: که شب عیدی من در خانه ام بودم ناگهانی صدای درب منزل بلند شد، حرکت کردم و از خانه ام خارج شدم پس همسایه ام را دیدم که مقابل درب ایستاده بود و ضمنا او هم مرد فقیری بود که چندین دختر داشت، خطاب به من گفت:
فردا روز عید است و من و فرزندانم در این روز چیزی در بساط نداریم، پس شما بر من لطفی کن و چیزی بده تا در این روز صرف کنیم، من به داخل خانه بازگشتم و این مسئله رابه همسرم گفتم.
همسرم به من گفت: ما پنج درهم داریم، نصفش را به او بده و بقیه اش را برای فردا نگهدار تا خودمان در روز عید صرف کنیم.
من به همسرم گفتم: می دانی که همسایه ما فردی صالح و فقیر است، فقط از ما طلب کرده است پس ما هم باید ایثار کنیم و همه پنج درهم را به او بدهیم و خداوند به ما عوض خواهد داد و این کار را هم کردیم و همه پنج درهم را به او دادیم.
صبح که شد مردی از دوستانم با هزار و پانصد دینار نزد من آمد و گفت: من این پول را برای مسئله مهمی کنار گذاشته بودم، دیشب در خواب دیدم که کسی به من گفت این پول را بردار و به نزد اوزاعی ببر که او کارت را راه می اندازد.
پس اوزاعی آن پول را گرفت و گفت: من علم پیدا کردم هر کسی درهمی را برای خدا عطا کند به همان نسبت هم خداوند به او عوض می دهد.(1)
**********************************
1- سيماى صدقه ، ص 64.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page