45- توفیق برای توبه نمودن

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

 از مرحوم اعتماد الواظین تهرانی (ره) نقل نموده اند که فرمود: در سالی که نان در تهران به سختی به دست می آمد، روزی میرغضب باشی ناصرالدین شاه، به طاق آب انباری می رسد و صدای ناله سگ هایی را می شنود، پس از تحقیق می بیند سگی زاییده و بچه هایش به او چسبیده و چون در اثر بی خوراکی پستان هایش شیر ندارند  بچه هایش ناله و فریاد می کنند.
میرغضب باشی سخت متأثر شده از دکان نانوایی که در نزدیکی آن محل بود مقداری نان می خرد و جلویش می اندازد، و همان جا می ماند تا سگ می خورد و بالاخره پستان هایش شیر می آورند و بچه هایش آرام می گیرند و سرگرم خوردن شیر از پستان های مادر می شوند.
میرغضب مقدار خوراک یک ماه آن سگ را از آن نانوا می خرد و نقدا پولش را می دهد و می گوید هر روز باید شاگردت این مقدار نان را به این سگ ها برساند و اگر یک روز مسامحه شود از تو انتقام می کشم.
در آن اوقات با جمعی از رفقایش میهمانی دوره داشتند، با این تفضیل، هر روز گردش می رفتند و تفریح می کردند، و برای شام در منزل یکی باهم صرف شام می نمودند که نوبت میر غضب باشی شد. زنی داشت که تقریبا در وسط شهر تهران خانه اش بود و وسایل پذیرایی در خانه اش موجود بود، و زنی هم تازه گرفته بود که در نزدیک دروازه شهر منزلش بود. به زن قدیمی خود پول می دهد و می گوید امشب فلان عدد مهمان دارم، و برای صرف شام می آییم و باید کاملا تدارک نمایی. زن قبول می کند، و طرف عصر با رفقایش بیرون شهر رفته تفریح می کردند، تصادفا تفریح آن روز طول کشید و مقدار زیادی از شب گذشت، هنگام مراجعت رفقایش می گویند: دیر شده، سخت خسته شده ایم، به همین دروازه که منزل دیگر تو است می آییم.
میرغضب باشی می گوید: این جا خبری نیست، و در خانه وسط شهر کاملا تدارک شده و باید آن جا برویم. بالاخره رفقا راضی نمی شوند و می گویند: ما امشب را در اینجا می مانیم. و به مختصر غذا قناعت می کنیم و آن چه در آن خانه تدارک کرده ای برای فردا.
میرغضب باشی ناچار قبول کرد و مقدار نان و کباب می خرد و آن ها می خورند و همان جا می خوابند.
هنگام سحر، از صدای گریه بی اختیار میرغضب باشی همه بیدار می شوند و از سبب انقلاب و گریه اش می پرسند.
می گوید در خواب امام چهارم (علیه السلام) را دیدم به من فرمود: احسانی که به آن سگ کردی مورد قبول خداوند عالم شد، و خداوند در مقابل آن احسان امشب جان تو و رفقایت را از مرگ حفظ کرد، زیرا زن قدیمی تو از غیظی که به تو داشت سمی تدارک کرده در فلان محل از آشپزخانه گذاشته بود، تا داخل خوراک شما کند. فردا می روی آن سم را برمی داری و مبادا زن را اذیت کنی و اگر بخواهد او را به خوبی رها کن، و اگر خواست با تو بماند نگه می داری و دیگر این که خداوند، توبه را توفیق تو نموده است و چهل روز دیگر به کربلا بر سر قبر پدرم حسین (علیه السلام) مشرف می شوی.
پس صبح به رفقا گفت: برای تحقیق صدق خوابم می آیید به خانه وسط شهر برویم؟ با هم می آیند، چون وارد می شوند، زن تعرض می کند که چرا دیشب نیامدی؟
او اعتنا نمی کند و با رفقایش به آشپزخانه می روند و به همان نشانه ای که امام (علیه السلام) فرموده بود، سم را بر می دارد و به زن می گوید: دیشب تو چه خیالی درباره ما داشتی؟ اگر دستور امام نمی بود از تو تلافی می کردم. لکن به امر مولایم با تو احسان خواهم کرد، اگر مایلی در همین خانه باش، مثل این که چنین کاری نکرده ای. و اگر میل فراق داری، تو را طلاق می دهم و هرچه بخواهی به تو می دهم.
زن می بیند رسوا شده و دیگر نمی تواند با او زندگی نماید، طلب طلاق می کند، او هم با کمال خوشی طلاقش می دهد و خشنودش کرده و رهایش می کند.
از شغل خودش استعفا می دهد و مورد قبول قرار می گیرد، آن گاه مشغول توبه و اداء حقوق و مظالم می گردد، و پس از چهل روز به کربلا مشرف می شود و همان جا می ماند تا به رحمت حق واصل می گردد.(1)
**********************************
1- برگزيده اى از داستان هاى اسلامى ، حاج عباس احمدى اديب ، ص 19-17، به نقل از داستان هاى شگفت آيت الله دستغيب (ره).

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page