48- اهتمام به امور فقرا

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

سید جواد عاملی، فقیه معروف، صاحب کتاب «مفاتیح الکرامة» شبی مشغول صرف شام بود که صدای در را شنید برای وی خبر آوردند که پیشخدمت استادش سید مهدی بحرالعلوم دم درب منتظر است، وی وقتی که فهمید پیشخدمت استادش منتظر است با عجله به طرف درب دوید.
پیشخدمت گفت: استاد، شما را الان احضار کرده است، شام جلو ایشان حاضر است اما دست به سفره نخواهند برد تا شما بروید، جای معطلی نبود، سید جواد بدون آن که غذا را به آخر برساند با شتاب تمام به خانه سید بحرالعلوم رفت.
تا چشم استاد به سید جواد افتاد، با خشم بی سابقه ای گفت: سید جواد!
ایشان غرق در عرق و شگفتی گردید که چه شده و چه حادثه ای اتفاق افتاده است تاکنون سابقه نداشته این چنین مورد عتاب قرار گیرد، هرچه به مغزشان فشار آورد تا علت را بفهمد ممکن نشد، ناچار پرسید ممکن است حضرت استاد بفرمایند: تقصیر اینجانب چیست؟
فرمودند: علت این است که هفت شبانه روز فلان شخص همسایه ات با عائله اش گندم و برنج گیرشان نیامد، در این مدت از بقال سر کوچه نسیه گرفته و برده اند، امروز رفته است از بقال سرکوچه نسیه بگیرد، قبل از آن که افطار کنند، بقال گفته که نسیه ها زیاد شده، او هم بعد از شنیدن این جمله خجالت کشیده که تقاضای نسیه کند، دست خالی به خانه اش برگشته و امشب خویش و خانواده اش بی شام مانده اند.
سید جواد گفت: به خدا قسم من از این جریان بی خبر بودم، اگر می دانستم، به احوالش رسیدگی می کردم.
فرمود: همه داد و فریاد بر این است که تو چرا از احوال همسایه بی خبر مانده ای؟ چرا هفت شبانه روز آن ها به این وضع بگذرانند و تو متوجه نشوی؟ و اگر با خبر بودی اقدام نمی کردی که تو اصلا مسلمان نبودی.
می فرمایید: چه کنم؟
پیشخدمت من مجمعه ای از غذا را بر می دارد و منزل آن مرد بروید دم درب، پیشخدمت برگردد، تو درب را بزن، و لذا خواهش کن که امشب با هم غذا صرف کنید، این پول را هم بگیر زیر فرش یا حصیر خانه اش بگذار و برگرد. من این جا نشسته ام و شام نخواهم خورد تا تو برگردی و خبر آن مرد مؤمن را برای من بیاوری.
پیشخدمت سینی بزرگ غذا که انواع غذای مطبوع در آن بود برداشت، و به همراه سید جواد روانه شد، پس از رسیدن به منزل مورد نظر پیشخدمت مراجعت نمود و سید جواد پس از در زدن و کسب اجازه وارد شد.
صاحبخانه پس از شنیدن معذرت خواهی سید جواد و خواهش او دست به سفره برد لقمه ای از غذا را خورد و غذا را مطبوع یافت، حس کرد این غذا دست پخت سید جواد عرب نمی باشد، فوراً دست کشید و گفت: این غذا دست پخت عرب نیست. بنابراین از خانه شما نیامده، تا نگویی این غذا از کجاست، من دست به آن نخواهم زد، آن مرد درست حدس زده بود، غذا در خانه بحرالعلوم ترتیب داده شده بود، آن ها ایرانی الاصل و اهل بروجرد بودند، و غذا، غذای عرب نبود.
سید جواد هر چه اصرار کرد که غذا بخور، تو چه کار داری که این غذا در خانه چه کسی ترتیب داده شده است؟
آن مرد قبول نکرد و گفت: تا ماجرا را، نگویی دست به غذا دراز نخواهم کرد.
سید جواد چاره ای ندید که ماجرا را از اول تا به آخر نقل کرد، آن مرد بعد از شنیدن ماجرا غذا را خورد، اما سخت در شگفت مانده بود، می گفت: من راز خودم را به احدی نگفته ام، از نزدیکترین همسایگانم پنهان داشته ام، سید از کجا مطلع شده است؟(1)
**********************************
1- برگزيده اى از داستان هاى اسلامى ، حاج عباس احمدى اديب ، ص 96، به نقل از كشكول بهایى .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page