49- معامله با خدا

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

سه روز گذشت در خانه علی (علیه السلام) غذایی پیدا نشد، آن حضرت و فاطمه زهرا و حسنین (علیهم السلام) گرسنه ماندند، فاطمه (سلام الله علیها) پیراهن خود را به علی (علیه السلام) داد تا بفروشد، آن حضرت پیراهن را به شش درهم فروخت، اتفاقا، فقیری درخواست کرد، حضرت آن شش درهم را به فقیر داد.
پس از این جریان، جبرئیل امین به صورت مردی ناشناس سوار بر شتری در برابر علی (علیه السلام) حاضر شد و عرض کرد: این شتر را از من خریداری کن.
علی (علیه السلام) فرمود: من پول قیمت این شتر را ندارم تا خریداری کنم.
مرد ناشناس گفت: حاضرم شترم را بفروشی و پولش به عنوان نسیه بماند.
علی (علیه السلام) گفت: قیمت این شتر چقدر است؟
مرد ناشنانس گفت: صد درهم می فروشم.
حضرت علی (علیه السلام) شتر را به همین قیمت خرید و افسار آن را گرفت و از مرد ناشناس جدا شد، هنگامی که علی (علیه السلام) به طرفی رهسپار می شد با مرد عربی، روبرو شد، و آن میکائیل بود، که به آن صورت درآمده بود.
مرد عرب گفت: آیا شتر را حاضری بفروشی؟
علی (علیه السلام) گفت: بلی.
مرد عرب گفت: قیمت این شتر چقدر است؟
علی (علیه السلام) گفت: صد و شصت درهم.
مرد عرب آن شتر را از او خرید، و مبلغ صد و شصت درهم داد، علی (علیه السلام) پول را گرفت، و به سوی خانه رهسپار شد، نرسیده به خانه، با فروشنده، اولی، که جبرئیل به صورت مرد ناشناسی بود، ملاقات کرد.
مرد ناشناس گفت: یا علی! شتر را فروختی؟
علی (علیه السلام) فرمود: بلی.
مرد ناشناس گفت: پس حق مرا که صد درهم بود و شتر را نسیه فروخته بودم عنایت کن.
حضرت علی (علیه السلام) صد درهم وی را داد، سپس با داشتن شصت درهم به سوی خانه آمد، و پول ها را به دامن فاطمه (سلام الله علیها) ریخت.
فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: این درهم ها از کجا به دست آمده؟
علی (علیه السلام) فرمود: به وسیله شش درهم با خدا معامله کردم، عوض آن خداوند شصت درهم به من عنایت فرمود. سپس آن حضرت (علیه السلام) به حضور مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله) رسید و جریان را عرض کرد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: فروشنده جبرئیل بود و مشتری و خریدار میکائیل بود، شتر نیز مرکب فاطمه (سلام الله علیها) در روز قیامت می باشد، سپس فرمود: علی جان، سه چیز به تو عنایت شده که دیگران از آن محرومند: از برای تو بانویی است که سرور زنان و بانوان اهل بهشت است، و تو دو پسر داری که آقای جوانان اهل بهشت می باشند، و تو داماد سالار پیغمبران می باشی، خدا را سپاسگزاری کن.(1)
**********************************
1- برگزيده اى از داستان هاى اسلامى ، حاج عباس احمدى اديب ، ص 96، به نقل از كشكول بهایى .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page