50- گردنبند با برکت

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

پیرمردی ژنده پوش در مسجد به خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) رسید، عرض کرد: گرسنه ام و لباس ندارم و فقیر و بی چیزم، مرا سیراب کن و بپوشان و بی نیاز گردان.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: چیزی ندارم، ولی کسی که به کار خوب راهنمایی کند، مثل این است که خودش آن کار را انجام داده باشد، برو به نزد دخترم فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، بلال را نیز با او فرستاد.
عرب به منزل حضرت فاطمه (سلام الله علیها) آمد و با صدای بلند عرض کرد: سلام بر شما ای خاندان نبوت، ای دختر محمد (صلی الله علیه و آله)، با شکم گرسنه و بدن عریان از«شقه» نزد پدرت آمدم در حق من رحم کن خدا در حق تو رحم کند.
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) پوست گوسفندی که فرش خواب حسنین (علیه السلام) بود به وی داد و فرمود: امیدوارم خداوند بهتر از آن به تو عطا کند.
پیرمرد عرض کرد: من از گرسنگی به تو شکایت می کنم، تو پوست گوسفند به من می دهی؟ من با این گرفتاری چه کنم؟
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) گردنبندی را که دختر حضرت حمزه (علیه السلام) به او داده بود از گردن بیرون آورد و به او داد فرمود: این را بگیر و بفروش امید است خداوند بهتر از این را به تو مرحمت فرماید، آن گاه آن پیرمرد به مسجد برگشت و گردنبند را در مقابل بیست دینار و چهل درهم و یک برد یمانی و یک شتر راهوار به عمار فروخت.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: ای عمار! اگر تمام جن و انس در این معامله با تو شرکت می کردند، خداوند آن ها را به آتش عذاب نمی کرد.
آن گاه عمار برای پرداخت قیمت با آن مرد عرب به خانه آمدند چون آن پیرمرد خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگشت، فرمود: غذا و لباس تو تأمین شد؟
عرض کرد: آری.
آن حضرت (صلی الله علیه و آله) فرمود: اکنون در حق دخترم دعای خیر نما.
مرد عرب دست به دعا برداشت و عرض کرد: پروردگارا تو خدایی هستی که نیست جز تو خدایی که او را پرستش کنم. و تو روزی دهنده مایی، پس به فاطمه دختر پیغمبر عطا کن چیزی را که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده باشد.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) آمین گفت، و رو به اصحاب کرد و فرمود: آن چه را که این مرد عرب دعا کرد خدا به فاطمه داده است، من پدر فاطمه ام که در دو جهان مانند ندارم، و شوهر او علی است که اگر نبود همسری برای فاطمه پیدا نمی شد، خداوند حسنین را به او عطا کرد که در میان مردم جهان مانند ندارند، بزرگ فرزندان پیغمبران و سید جوانان اهل بهشتند در این جا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قدری بیشتر عنایت خداوند نسبت به حضرت زهرا (سلام الله علیها) را برای اصحاب نقل کردند.
جابر می گوید: آن گاه عمار گردنبند را با عطر خشبو کرد و در برد یمنی پیچید و با غلام خود «اسهم» روانه خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کرد. و به غلام خود گفت: تو را با این ها به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بخشیدم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز آن غلام را با گردنبند به دخترش حضرت زهرا (سلام الله علیها) بخشید.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) گردنبند را گرفته و غلام را در راه خدا آزاد کرد.
آن غلام می خندید و می گفت: چقدر این گردن بند با برکت است! گرسنه ای را سیر کرد و برهنه ای را پوشانید و فقیری را بی نیاز کرد و بنده ای را آزاد نمود، و سرانجام نزد صاحبش برگشت.(1)
**********************************
1- واعظ اجتماع ، ص 222، ص 221.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page