تمام حجرۀ غم در برابرم می سوخت

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

تمام حجرۀ غم در برابرم می سوخت
درست لحظۀ آخر که پیکرم می سوخت

چه ها که زهر خیانت نکرده با دل من
وجودم از شرر زخم همسرم می سوخت

فقط نه دل؛ سر و صورت ، جگر وَ یا چشمم
میان آتش کینه سراسرم می سوخت

چه کرده با جگرم سمّ دختر مأمون
که مثل آه من این بار بسترم می سوخت

میان حجره قدم رنجه کرده "مادر آب"
در آن زمان که به دست عطش سرم می سوخت

هنوز دست خودش را به روی پهلو داشت
دل من از اثر درد مادرم می سوخت

حسین گفتم و انگار کربلا رفتم
به پیش چشم منه غمزده حرم می سوخت

اگر چه سایۀ بال کبوتران هم بود
ولی سه روز همین جسم پرپرم می سوخت

شهید بی سر ِ سرنیزه ها "بنفسی انت"
به یاد زخم گلوی تو حنجرم می سوخت

برای درد دل انگار دختری می گفت
عمو نبود که در شعله معجرم می سوخت

شهید اشک عزایم برای عاشوراء
سرم فدای غم سرجدای عاشوراء

شاعر: اسماعیل شبرنگ