قدم به راه بیابان نزن، به کوفه نیا

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

قدم به راه بیابان نزن، به کوفه نیا
بیا به کوفه ولی بی‌ کفن به کوفه نیا

من از خیانت این شهر کوه تجربه ‌ام
برای تجربه اندوختن به کوفه نیا

یتیم ‌تر نکن این طفل را و حداقل
به اتفاق یتیم حسن به کوفه نیا

به خاطر دل زینب کمی تأمل کن
برای حرمت و تکریم زن به کوفه نیا

من از جسارت و غارت زیاد می ‌ترسم
که کوفه پر شده از راهزن، به کوفه نیا

به گوش می ‌رسد آهنگ کودکی محزون
"بس است عمۀ من را نزن"، به کوفه نیا

نشسته‌ اند به پای شریح و بعد از آن
به فکر بردن سر از بدن، به کوفه نیا

تنت به کرب و بلا و سرت... خدا داند
خلاصه هر دو به دور از وطن، به کوفه نیا

هنوز در عجبم دست من چرا نشکست؟
نوشته ‌ام که بیا جان من به کوفه نیا

شاعر : مظاهر کثیری نژاد