متن ادبی(( ظهورعشق))

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

ظهورعشق

يار، اميد من آن است كه تعجيل كند جمع ما منتظران راكه سراسرنقص است گرد تحريف ز يُمن نفَس عيسوىاش تا همه كوردلان در دل شب غرق شوند هان كه هابيل به خون خفته ازآنسوى زمان اين جرم نيست كه بازار بتان است كنون با چنين رونق و حُسنى كه تو دادى به چمن جزخدا كيست كه ازشأن توتجليل كند؟
تا جهان را به عدالت كده تبديل كند آخر از پرده برون آيد و تكميل كند پاك از صورت نورانى ا نجيل كند با عصا و يد بيضا گذر از نيل كند شكوه از كينهى ديرينهى قابيل كند آه!اين بتكده راكيست كه تعطيل كند؟! جزخدا كيست كه ازشأن توتجليل كند؟ جزخدا كيست كه ازشأن توتجليل كند؟
 علىپور محىآبادى

****

ستاره اى به شب ما هنوز پابرجاست به خستگان كوير، ابرهاى سبز اميد، ودركناره ى دريا دوباره مىبينيد اگر چه پر شده آفاق خاك از ظلمت نهال سوخته ى من!به خاك،چنگ بزن مسافران پريشان دوباره برگرديد اميد پنجره ى ما هنوز پا برجاست
اميد روشن فردا ، هنوز پابرجاست خبر دهيد كه دريا هنوز پابرجاست هزار باغ شكوفا، هنوز پا برجاست ظهور عشق به دنيا هنوز پا برجاست كه چشمه هاىگوارا هنوزپابرجاست اميد پنجره ى ما هنوز پا برجاست اميد پنجره ى ما هنوز پا برجاست
عبدالرضا جانسپار

****

باز هم برادرم، خيره گشته اى به دور اى هميشه منتظر، اى هميشه در خزان! امتداد راه را تا افق نظاره كن قاصدى كه روشن است ازدو چشم آبىاش بيكران يك نگاه،لحظه هاى يك ظهور
درنگاه خيره ات موج مى زند غرور باز مثل هر زمان ايستاده اى صبور قاصدى ازاين مسير مى كند شبى عبور بيكران يك نگاه،لحظه هاى يك ظهور بيكران يك نگاه،لحظه هاى يك ظهور
عليرضا قاسمى فر

****

روى ترا ز چشمه ى نور آفريده اند خورشيد هم به روشنى طلعت تو نيست! پنهان مكن جمال خود ازعاشقان خويش منعم مكن زمهر خود اى مه،كه ذرّه را خيل ملك ز خاك در آستان تو عيسى وظيفه خوار لب روح بخش تست از پرتوى جمال تو در كوه و برّ وبحر عمرى اسير هجر تو بود و فغان نكرد آلوده ايم و بيم به دل ره نمىدهيم عشّاق را به كوى وصال تو ره نبود از نام دلرباى تو همّت گرفته اند «پروانه»رادر آتش هجران خود مسوز كو را براى درك حضور آفريده اند
لعل تو از شراب طهور آفريده اند آئينه ترا ز بلور آفريده اند خورشيد رابراى ظهور آفريده اند مفتون مهر و عاشق نور آفريده اند مشتى گرفته، پيكر حور آفريده اند كز يك دم تو،نفخه ى صورآفريده اند سيناى نورو نخله ى طور آفريده اند بنگر دل مرا چه صبور آفريده اند! از بس تورارحيم و غفور آفريده اند اين راه دور را به مرور آفريده اند تار برج آخرين شهور آفريده اند كو را براى درك حضور آفريده اند كو را براى درك حضور آفريده اند
محمد على مجاهدى (پروانه)

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page