مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
همۀ زندگی شیر خدا ریخت بهم

داغی و تیزی مسمار اذیّت می کرد
تا که برخاست ز جا عرش خدا ریخت بهم

بشکند پای کسی که لگدش سنگین بود
تا که زد سلسلۀ آل عبا ریخت بهم

ثلث سادات میان در و دیوار افتاد
نسل سادات به یک ضربۀ پا ریخت بهم

گُر گرفته بدنِ فاطمه، ای در بس کن
وسط شعله ببین زمزمه ها ریخت بهم

رویِ او ریخت بهم پهلویِ او ریخت بهم
دهنش غرق به خون گشت و صدا ریخت بهم

شدتِ ضربه چنان بود که سر خورد به در
رویِ آشفته یِ اُمّ النُجَبا ریخت بهم

پشتِ در سینۀ سنگین شده هم ارثی شد
گیسوانِ پسرش کرب و بلا ریخت بهم

مادرش آمده گودال نچرخان بدنش
استخوان های گلویش ز قفا ریخت بهم

با ترک های لبش با نوک پا بازی کرد
همۀ صورت او با کف پا ریخت بهم

شاعر : قاسم نعمتی