علي اکبر بابايي
«اهل بيت» را در لغت، به ساکنان خانه و کسان آن معنا کردهاند و در عرف اهل تسنّن، به خانواده و خويشاوندان پيامبر عليهم السلام گفته ميشود. برخي اهل بيت النبي عليهم السلام را به همسران، دختران و داماد آن حضرت، علي عليه السلام معنا کردهاند.
در اصطلاح شيعه، که برگرفته از روايات است، از اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وسلم دخت گرامي وي، حضرت فاطمه عليهما السلام و داماد وي حضرت علي عليه السلام و يازده امام معصوم از نسل آن دو بزرگوار عليهم السلام اراده ميشود. در اين مقاله منظور از«اهل بيت پيامبر عليهم السلام»، امام علي و يازده امام معصوم پس از ايشان است.
قرآن و فهم آن
گرچه قرآن کريم به حسب اوصافي که خود براي خويش ذکر کرده، بيان، تبيان، کتاب مبين، به زبان عربي آشکار و براي پند گرفتن سهل و آسان است، ولي هر انديشمند بصيري که اندک آشنايي با قرآن و معارف آن داشته باشد، به خوبي ميداند که علوم و معارف قرآن کريم سطوح و مراتب گوناگوني دارند و دلالت آيات کريمه بر آن معارف از لحاظ ظهور و خفا يکسان نيست. دلالت آيات بر بخشي از معارف آشکار و نمايان و فهم آن براي عموم آسان و هر کس با زبان عربي آشنا باشد، بدون نياز به تفسير ميتواند آن معارف را از قرآن کريم فرا گيرد. اما فهميدن بخش عمدهاي از معارف آن براي بسياري از افراد، هر چند از ادبيات عرب هم بهره وافري داشته باشند، بدون تفسير ميسّر نيست و فهم و درک آنها از عبارات و الفاظ قرآن وابسته به تفسير است و همين نياز موجب شده که در طول تاريخ قرآن، همواره افرادي به تفسير آن بپردازند و مفسّران زيادي پديد آيند و کتابهاي تفسيري فراواني تأليف کنند.
همانگونه که دانشمندان و متخصصان هر فني از نظر دانش و تحصيل يکسان نميباشند و در رتبههاي متفاوتي قرار دارند، بيترديد مفسّران قرآن کريم نيز در توان علمي و آگاهي نسبت به معاني قرآن کريم در يک رتبه نميباشند؛ توان تفسيري برخي ضعيف و بهره آنان از معارف قرآن کريم اندک و توان برخي قويتر و بهرهشان از معاني و معارف قرآن کريم بيشتر ميباشد و در نتيجه، همه مفسّران به همه معاني قرآن آگاه نبودهاند و از اين نظر، ميتوان مفسّران را به دو دسته«آگاه به همه معاني قرآن» و «آگاه به بخشي از معاني قرآن» تقسيم کرد. پوشيده نيست که پيامبر گرامي صلي الله عليه وسلم که قرآن بر قلب مبارک آن حضرت نازل شده و خداي متعال تعليم و تبيين قرآن را کار آن حضرت بيان کرده است، از مفسّرانِ مصون از خطا و آگاه به همه معاني قرآن بوده و توان تفسير همه معاني و معارف قرآن را داشته است. البته برخي از تفسيري که جز خدا آن را نميداند سخن به ميان آوردهاند که اين سخن عقلا و نقلاً مردود است؛ زيرا:
اولاً، معقول نيست آياتي از جانب خداي متعال براي افاده معنايي نازل شوند و هيچکس، حتي رسول خدا صلي الله عليه وسلم، نتواند آن را بفهمد، قرآن، کلام خداي متعال است و فايده هر کلامي دلالت بر معنا و رساندن مقصود گوينده به مخاطب است، گرچه ممکن است کلامي با رمز و رازي ويژه القا شود که تنها بعضي از مقصود آن آگاه شوند. ولي معقول نيست از کلام معنايي قصد شود که هيچ يک از مخاطبان نتوانند آن را بفهمند و کسي جز گوينده به آن آگاه نباشد.
بنابراين، ممکن است قرآن کريم باطني داشته باشد که همگان نتوانند آن را بفهمند و تنها افرادي خاص يا تنها رسول خدا صلي الله عليه وسلم توان فهم آن را داشته باشند، ولي با توجه به حکمت و علم و قدرت خدا، محال است معنا و مطلبي از قرآن قصد شده باشد که هيچ کس، حتي رسول خدا صلي الله عليه وسلم نتواند آن را بفهمد.
در چنان صورتي افاده معنا از طريق کلام، يا ممکن نبوده و يا ممکن بوده ولي مصلحت نداشته است، يا هم ممکن بوده و هم مصلحت داشته است. در صورت اول و دوم، قصد آن با حکمت خداي متعال سازگار نيست و خداي حکيم چنين معنايي از کلام خود قصد نميکند و در صورت سوم، افاده معناي مقصود با لفظي که هيچکس نتواند آن را بفهمد، مستلزم ناداني يا ناتواني است، که خداي متعال از هر دو منزّه است.
ثانياً، روايات معتبر دلالت ميکنند بر اين که رسول خدا صلي الله عليه وسلم از همه راسخنان در علم برتر بوده و تمام تنزيل و تأويل قرآن را به تعليم خداي متعال ميدانسته و چنين نبوده است که خدا چيزي بر او نازل کرده و تأويل آن را به او نياموخته باشد. برخي از آن روايات عبارتند از:
ـ از بريد بن معاويه نقل شده است که گفت: از يکي از دو امام باقر يا صادق عليه السلام شنيدم که در تفسير آيههوَمَا يَعْلَمُ تَاْويلَهُ اِلاّ اللهُ وَالرَّاسخونَ في العِلْمِه (آلعمران: 7) فرمود: «فرسولُ اللهِ افضلُ الراسخانَ في العلم قد علّمَهُ اللهُ ـ عزّوجلّ ـ جميع ما أنزلَ عليه من التنزيل و التأويل و ما کان اللهُ ليُنزلَ عليه شيئاً لَم يُعلَمُهُ تأويلَهُ واوصياؤُهُ من بعدِه يعلمونَه رسول خدا برترين راسخان در علم است. خداي ـ عزوّجلّ ـ همه تأويل و تنزيلي را که بر او نازل کرده به او تعليم داده است و هرگز چنين نبوده که خدا چيزي بر او نازل کند و تأويل آن را به او ياد نداده باشد و اوصياي پس از او نيز تمام آن را ميدانند.»
از نظر سند اين روايت کليني، در کافي آورده و مجلسي نيز با دو سند از بصائر الدرجات محمد بن حسن صفّار در بحارالانوار نقل کرده که يکي از طرق آن سندها يعقوب بن يزيد از ابن ابي عمير از ابن اذينة از بريد از ابي جعفر عليه السلام است و همه اين افراد ثقهاند. بنابراين، سند اين روايت، گرچه به طريقي که در کافي نقل شده به واسطه ابراهيم بن اسحاق صحيح نيست، ولي به طريقي که از بصائر نقل شده، صحيح و معتبر است.
از نظر دلالت، ضمير«تأويله» در قول خداي متعال(وما يعلم تأويله...) به قرآن يا قسم متشابه آن برميگردد؛ زيرا اين قول خداي متعال در آيه هفتم سوره «آلعمران» پس از اين جمله واقع شده است: ه هُوَ الّذي أنزَلَ عَليكَ الکِتابَ منهُ آياتٌ مُحکماتٌ هنَّ اُمُّ الکتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فأمّا الذينَ في قُلوبِهم زيغٌ فيتَّبِعونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتغاءَ الفِتنَةِ وابتغاءَ تأويلهِه.
با توجه به آن که حديث در مورد جملهاي از اين آيه کريمه صادر شده است، ترديدي نميماند که منظور ازه ما انزَلَ عليهه (آنچه خدا بر پيامبر نازل کرده) يا خصوص قرآن کريم است يا دستکم، قرآن قدر متيقّن آن است. تنزيل و تأويل هر دو مصدرند، ولي در اين حديث، به معناي وصفي به کار رفتهاند و هر چند در معناي آن دو احتمالاتي وجود دارد، ولي در اين جا ظاهراً از تنزيل، الفاظ قرآن و معاني ظاهر آن و از تأويل، معاني باطن آن مراد است و در معتبره فضيل نيز ظهر و بطن قرآن به تنزيل و تأويل آن معنا شده است. بنابراين، اگر«مِن» در ه مِنَ التنزيل والتأويله ـ در حديث مزبور ـ بياني از«جميع ما انزل عليه» باشد، معناي حديث اين است که خدا جميع قرآن را، که عبارت از تنزيل و تأويل(ظاره و باطن) آن است، به پيامبرش تعليم داده و اگر «مِن» بياني از«ما انزل عليه» باشد، اين جمله دلالت ميکند بر اين که خدا هم تنزيل(الفاظ با معاني ظاهر) قرآن را نازل کرده و هم تأويل(بياني معاني باطني) آن را، و تمام آن را به پيامبرش تعليم داده است. به هرحال، در دلالت اين قسمت از حديث بر آگاهي رسول خدا صلي الله عليه وسلم به همه معاني و معارف قرآن ابهامي نيست. جمله ذيل حديث ه و ماکانَ اللهُ ليُنزلَ عليه شيئاً لم يُعلّمه تأويلهه نيز تأکيد بر اين معناست؛ زيرا مفاد اين جمله آن است که هرچه را خدا بر پيامبرش نازل کرده، تأويل آن را نيز بر آن حضرت تعليم داده است. با توجه به اين که تمام قرآن را خدا بر پيامبر نازل کرده و منظور از«تأويل» آن معناي باطني و پنهان آن است، دلالت اين جمله بر آگاه بودن پيامبر اکرم صلي الله عليه وسلم بر معاني باطني و پنهان تمام قرآن آشکار است، چه رسد به معاني ظاهر قرآن که ديگران نيز توان فهم آن را دارند.
بنابراين، آگاهي رسول خدا صلي الله عليه وسلم به همه معاني قرآن قطعي است و بيش از اين نياز به بحث ندارد. آنچه را اين مقاله درصدد بيان و اثبات آن ميباشد دو مطلب است:
اهل بيت خاص آن حضرت، يعني امام علي عليه السلام و يازده امام معصوم پس از وي به همه معاني قرآن آگاه بوده و توان تفسير همه معاني قرآن را داشتهاند و از اين رو، آنان را ميتوان«مفسرّان آگاه به همه معاني قرآن» ناميد.
هيچکس جز آنان به همه معاني قرآن آگاه نبوده و توان تفسير همه قرآن را ندارد و از اين رو، هيچکس جز آنان را نميتوان«مفسّر آگاه به همه معاني قرآن» دانست. و چون ادلّه مطلب اول دو دستهاند، برخي در خصوص آگاهي علم امام علي عليه السلام به همه معاني قرآن است و برخي بر علم اهل بيت عليهم السلام به همه معاني قرآن دلالت دارند. مطالب اين مقاله در زير سه عنوان بيان ميگردند:
الف. علم امام علي عليه السلام به همه معاني قرآن؛
ب. علم ساير اهل بيت عليهم السلام به همه معاني قرآن؛
ج. اختصاص علم کامل قرآن به پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام.
علم امام علي عليهالسلام به همه معاني قرآن
حکمت خدا اقتضا ميکند براي آن که با رحلت رسول خدا صلي الله عليه وسلم بخش عمدهاي از معارف قرآن از بين نرود، پس از آن حضرت نيز در بين امّت شخصي باشد که توان فهم و تفسير همه معاني و معارف قرآن را داشته باشد؛ زيرا در غير اين صورت، بخش زيادي از معاني و معارف قرآن پس از رحلت آن حضرت متروک شده، به فراموشي سپرده ميشود و اين با حکمت خدا سازگار نيست. از روايات فراواني که در کتابهاي شيعه و اهل تسنّن نقل شده، به خوبي به دست ميآيد که پس از رسول خدا صلي الله عليه وسلم چنين شخصي وجود داشته و آن اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام بوده است. برخي از آن روايات گوياي اين مطلب است که خداي متعال حضرت علي عليه السلام را خليفه خود بر بندگانش قرار داده تا کتابش را براي آنان تبيين کند.
شيخ صدوق در کتابهاي عيون و امالي با سند مفصل از امام رضا عليه السلام از پدرانش از پيامبر صلي الله عليه وسلم از جبرئيل از ميکائيل از اسرافيل عليهم السلام، از خداي متعال چنين روايت کرده است: ه من الله هستم که معبودي جز من نيست. مردمان را به قدرت خويش آفريدم و هر کس از پيامبرانم را که خواستم از ميان آنان اختيار کردم و از جميع آنان محمّد را به عنوان حبيب و خليل و صفيّ برگزيدم و او را با عنوان«رسول» به سوي خلقم مبعوث کردم و علي را براي او برگزيدم و او را برادر، وصي و وزير و پيامرسان او به مردم پس از او و خليفه خود بر بندگانم قرار دادم تا کتابم را براي آنان تبيين کند».
قرآن کريم يکي از وظايف نبي اکرم صلي الله عليه وسلم را تبيين قرآن کريم معرفي کرده است: ه و انزلنا اليكَ الذّکرَ لتُبَيّنَ للنّاس ما نُزِّلَ اليهمه (نحل: 44) اين روايت نشان ميدهد که خداي متعال حضرت علي عليه السلام را برگزيده است تا وظيفه پيامبر اکرم صلي الله عليه وسلم را پس از آن حضرت عهدهدار شود، و ادامه دهنده کار آن حضرت باشد. از اينرو، ميتوان گفت: همانگونه که رسول خدا صلي الله عليه وسلم مفسّر برگزيده خدا براي قرآن کريم است، اميرمؤمنان علي عليه السلام نيز مفسّر برگزيده خداست و اين امر سبب شده که رسول خدا صلي الله عليه وسلم نسبت به تعليم و تفسير و تأويل قرآن به آن حضرت اهتمام شديد و سعي وافر داشته باشد.
کليني در کافي در پايان روايتي طولاني از اميرالمؤمنين عليه السلام چنين روايت کرده است: و من پيوسته هر روز يک بار و هر شب يک بار بر رسول خدا صلي الله عليه وسلم وارد ميشدم. در هر بار با من خلوت ميکرد و هر جا ميگرديد با او ميگرديدم. در هر موضعي وارد ميشد، با او بودم. اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وسلم ميدانند که با هيچ کس جز من اين گونه رفتار نميکرد. بسا که رسول خدا صلي الله عليه وسلم در خانه من به نزدم ميآمد، بيشتر آن(خلوت) در خانه من بود و هرگاه بر آن حضرت در بعضي از منزلهايش وارد ميشدم، با من خلوت ميکرد و زنانش را از آن جا بيرون کرد و جز من کسي نزد او باقي نميماند و هرگاه براي خلوت کردن با من منزل من ميآمد، فاطمه و هيچ يک از پسرانم را بيرون نميفرستاد. هرگاه از او سؤال ميکردم، مرا پاسخ ميداد و هرگاه پرسشهايم تمام ميشد و سکوت ميکردم، با من سخن آغاز ميکرد. هيچ آيه از قرآن بر رسول خدا صلي الله عليه وسلم نازل نشد، مگر اين که قرائت آن را به من آموخت و آن را بر من املا کرد و آن را با خط خود نوشتم و تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من تعليم داد و از خدا خواست که توان فهم و حفظ آن را به من عطا فرمايد. از زماني که آن دعا را درباره من فرمود، هيچ آيهاي از کتاب خدا و هيچ يک از علومي را که بر من املا کرد و نوشتم، فراموش نکردم. هرچه خدا به او تعليم داد، از حلال و حرام و امر و نهي و گذشته و آينده و هر کتابي که پيش از وي نازل شده، از طاعت و معصيت، همه را به من تعليم فرمود و آن را حفظ کردم و حتي يک حرف از آن را فراموش نکردم. سپس دستش را بر سينهام نهاد و از خدا خواست دلم را از علم و فهم و حکم و نور پر کند. گفتم: اي پيامبر خدا، پدر و مادرم به فدايت، از زماني که آن گونه برايم دعا فرمودي چيزي را فراموش نکردم و آنچه را ننوشتم نيز از ياد من نرفت. آيا هنوز بر من بيم فراموشي داري؟ فرمود: نه، بر تو بيم فراموشي و ناداني ندارم.»
محمد بن حسن صفّار در بصائر الدرجات در ضمن دو باب درباره اين که رسول خدا صلي الله عليه وسلم همه علمش را به اميرالمؤمنين ياد داده و آن حضرت در علم رسول خدا صلي الله عليه وسلم مشارکت داشته و در نبوّت مشارکت نداشته، 23 حديث ذکر کرده است که همه آن روايات بر مدّعاي ما دلالت دارند و در باب ديگري نيز رواياتي که با صراحت اين مدعا را ثابت ميکند، آورده است.
ابوجعفر اسکافي، از دانشمندان معتزله، نيز مضمون روايت کليني را با اندکي تفاوت لفظي در ضمن پاسخهاي امام علي عليه السلام به پرسشهاي ابن الکوّاء آورده است.
حاکم حسکاني، از دانشمندان اهل تسنّن، نيز با سند متصل از امام علي عليه السلام روايت کرده است: ه و ما في القرآن آيةٌ الاّ وقد قراتُها علي رسول الله صلي الله عليه وسلم وَعَلَّمني معناهاه ؛ هيچ آيهاي در قرآن نيست، مگر اين که آن را بر رسول خدا صلي الله عليه وسلم قرائت کردم و معناي آن را به من آموخت.
در حديث ديگري نيز از آن حضرت چنين روايت کرده است: «هر آيه که بر رسول خدا صلي الله عليه وسلم نازل شد، قرائت آن را به من ياد داد و آن را بر من املا کرد و من آن را با خط خود نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را به من تعليم داد و از خدا خواست فهم و حفظ آن را به من ياد دهد و در اثر آن، حتي يک حرف آن را هم فراموش نکردم».
ابن عساکر، دانشمند معروف اهل تسنّن، نيز نظير اين روايت را با سندي ديگر در تاريخ مدينة دمشق آورده است.
بنابراين، روايات شيعه و سنّي دلالت دارند، بر اين که رسول خدا صلي الله عليه وسلم همه معاني و معارف قرآن را به حضرت علي عليه السلام تعليم داده و آن حضرت نيز بدون کمترين خطا و اشتباهي همه آن معاني و معارف را دريافت نموده و حتي يک حرف از آن را فراموش نکرده است. رواياتي از قبيله عليُّ خازنُ علميه ؛ هعليُّ عيبةُ علميه هأنا مَدينةُ العِلمِ وعليُّ بابُهاه؛و هأنا مدينةُ الحِکمةِ وعليُّ بابُهاه؛ که در کتب فريقين با سندهاي متعدد از رسول خدا صلي الله عليه وسلم نقل شده، نيز مؤيّد، بلکه مؤکد اين مدّعاست؛ زيرا از اين گونه روايات به خوبي دريافت ميشود که علي عليهالسلام کسي بوده که رسول خدا صلي الله عليه وسلم علم و حکمت خود را به او آموخته و آن حضرت هم بدون کم و کاست و سهو و خطا، علم و حکمت پيامبر را دريافت و ضبط کرده است، به گونهاي که هرکس در هر موضوعي بخواهد از علم و حکمت رسول خدا استفاده کند، از طريق آن حضرت ميتواند به علم و حکمت آن بزرگوار نايل شود و ترديدي نيست که علم به معاني و معارف و تنزيل و تأويل قرآن کريم جزء عمده و قدر متيقَّن علم و حکمت آن بزرگوار است. اين اهتمام و سعي وافر پيامبر صلي الله عليه وسلم در تعليم و تربيت آن حضرت، موجب شد که آن حضرت همانند خود رسول خدا صلي الله عليه وسلم به همه معاني و معارف قرآن کريم آگاه باشد.
شاهد آن، افزون بر آنچه گذشت، روايات بسياري است که دلالت ميکنند به آن که حضرت، به همه معاني و معارف قرآن آگاه بوده است.
در بسياري از روايات شيعه و سنّي مفهوم«مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتاب» در آخر سوره«رعد» به حضرت علي عليه السلام تفسير و بر او تطبيق شده است. از بيان اهل تسنّن، حاکم حسکاني شش روايت در اين باره آورده است و از شيعيان، سيد هاشم بحراني در تفسير برهان در تفسير اين کلمه 25 روايت جمع کرده که در هفده روايت اين کلمه به حضرت علي عليه السلام و در هفت روايت به همه امامان معصوم تفسير شده است که حضرت علي عليه السلام نيز يکي از آنهاست و در هر دو دسته، روايت صحيح السند وجود دارد.
الف و لام«الکتاب» يا عهد حضوري است و منظور از«کتاب» قرآن کريم ميباشد، يا الف و لام جنس است و منظور از آن«لوح محفوظ» و مطلق کتاب آسماني است که از جمله آنها قرآن کريم است. در هر صورت اين کلمه به ضميمه روايات مفسّر آن، دلالت دارد بر اين که علم قرآن کريم نزد اميرالمؤمنين عليه السلام است. اضافه«علم» به «الکتاب» دلالت دارد بر آن که همه علم کتاب نزد آنان است؛ زيرا اضافه مصدر به کلي که همه اجزاي آن به طور يکسان ميتوانند متعلّق آن مصدر واقع شوند ظهور در استيعاب و عموم دارد. از اين رو، در آيه ديگر در مورد کسي که بخشي از علم کتاب را داشته، تعبيره الذي عندهُ علمٌ مِنَ الکتابه به کار رفته است. برخي روايات نيز مؤيّد اين موضوع هستند؛ زيرا در آنها، دلالت اين کلمه بر علم کل کتاب و دلالت«علمٌ من الکتاب» بر علم بخشي از کتاب مسلّم گرفته شده و در پايان آنها آمده است که امام صادق عليه السلام با دست به سينه خود اشاره کردند و فرمودند:«به خدا قسم، علم همه کتاب نزد ماست. به خدا قسم، علم همه کتاب نزد ماست»
با اين بيان، معلوم شد اين کلمه قرآن به ضميمه روايات مفسّر آن، يکي از ادلّه آگاهي اميرمؤمنان عليه السلام به همه معاني و علوم قرآن است. در برخي روايات، اين آيه برترين منقبت اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آمده است که اين خود، مويّد ديگري بر اين برداشت است.
در کتب شيعه و سنّي با سند متصل از رسول خدا صلي الله عليه وسلم روايت شده است: ه عليُّ مَعَ القرآن والقرآن مَعَ علي لن يفتَرِقا حتّي يَرِدا عَلَيَّ الحوضه ؛ علي با قرآن و قرآن با علي است. هرگز از هم جدا نميشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.
حاکم نيشابوري و ذهبي، از دانشمندان معروف اهل تسنّن، سند اين حديث را صحيح دانستهاند. روشن است که منظور، جدا نشدن جسم حضرت علي عليه السلام از کاغذ و مرّکب قرآن نيست، بلکه معناي جمله اول اين است که علي عليه السلام از نظر علم و عمل هميشه با قرآن، و دانش و کردار وي پيوسته مطابق قرآن است. معناي فقره دوم(قرآن با علي است) اين است که تمام علوم و معارف قرآن نزد علي عليه السلام است؛ زيرا اگر قسمتي از قرآن و معارف آن را نداند، آن قسمت از او جداست و اين کلام آن را نفي ميکند. پس اين روايت دلالت ميکند که علي عليه السلام به همه معاني و معارف قرآن آگاه بوده و تا روز قيامت نيز اين علوم براي آن حضرت باقي است و با فراموشي و امثال آن از آن حضرت جدا نميشود. نظير اين روايت را صدوق با سند صحيح و سندهاي متعدد در خصال آورده است.
حاکم حسکاني، از دانشمندان معروف اهل تسنّن، در کتاب شواهد التنزيل فصلي به«يگانه بودن علي عليه السلام در شناخت قرآن و معاني آن و علم به نزول آن و آنچه در آن است».
قرار داده و در آن 22 روايت با سند متصل ذکر کرده است که همه آنها بر اين حقيقت دلالت دارند.
از بخشي از روايات استفاده ميشود رسول خدا صلي الله عليه وسلم تنها به تعليم و تربيت امام علي عليه السلام و آگاه کردن آن حضرت، به همه معاني و معارف قرآن و تفسير و تأويل آن اکتفا نکرده، بلکه امّت خود را به موقعيت بينظير آن حضرت در تفسير قرآن توجه داده و آنان را به فراگيري دانش قرآن از آن حضرت توصيه شده است. در خطبه«غديريه»، که از آن حضرت نقل شده، جملههاي ذيل به چشم ميخورند: همعاشر الناس، تدبّروا القرآن وافهموا آياته و انظروا الي محکماته و لاتتّبعوا متشابه فوالله لن يُبيّن لکم زواجره و لا يوضَّح لکم تفسيره الاّ الّذي انا آخذٌ بيده ومصعدّهُ اليّ وشائلٌ بعضده وابي طالب اخي و وصيّ...»
اي گروهاي مردم، در قرآن تدّبر کنيد و آيات آن را بفهميد، به محکمات آن نظر کنيد و از متشابه بودن پيروي نکنيد. به خدا سوگند، فقط کسي نواهي آن را براي شما تبيين ميکند و تفسير آن را براي شما روشن ميسازد که من دستش را گرفتهام و آن را نزد خود بالا آوردهام و بازويش را بالا گرفتهام. به شما اعلام ميکنم که هرکس من مولاي اويم، او(علي) نيز مولاي اوست و او علي بن ابيطالب برادر وصي من است».
در حديث ديگري از آن حضرت چنين روايت شده است: «هرکس چيزي از دانش قرآن را از من نياموخته و نشنيده و بر او پوشيده است، بايد که به علي بن ابي طالب عليه السلام رجوع کند؛ زيرا او ظاهر و باطن و محکم و متشابه آن را، همانگونه که من ميدانم، ميداند».
در خطبهاي که از آن حضرت روايت شده، چنين آمده است: هان اللهَ عَزَّوَجَلَّ أنزَلَ عليَّ القرآنَ وهوَالّذي من خالفَهُ ضلَّ ومن ابتغي عِلمَهُ عِندَ غيرِ عليُّ هلَكه همانا خداي عزّوجل ـ قرآن را بر من نازل کرده و آن چيزي است که هرکس با آن مخالفت کند، گمراه شده و هرکس علم آن را از غير علي عليه السلام طلب کند، هلاک گرديده است».
با توجه به اين گونه روايات ـ که بسيارند و در اين مجال ذکر همه آنها نيست ـ و رواياتي که در بحث «علم ساير اهل بيت به همه معاني قرآن» ذکر ميشود، کمترين ترديدي باقي نميماند که علي بن ابيطالب عليه السلام دومين مفسّر آگاه به همه معاني قرآن بوده که ظاهر و باطن و تنزيل و تأويل آن را ميدانسته و از خطا و نسيان نيز مصون بوده و در تبيين کتاب خدا جانشين رسول خدا صلي الله عليه وسلم بوده و بر تفسير همه معاني و معارف قرآن توانايي داشته است.
علم امامان يازدهگانه عليهم السلام به همه معاني قرآن
با توجه به اين که قرآن کريم کتاب جاوداني است و معارف آن به زمان رسول خدا صلي الله عليه وسلم و شاگرد ممتاز آن حضرت، امام علي عليه السلام اختصاص ندارد و با نظر به اين که بخشي از معارف آن در توان فهم همگان نيست، همانگونه که در بيان علم امام علي عليه السلام، به همه معارف قرآن ذکر شد، حکمت خداوند اقتضا ميکند که پس از آن بزرگوار نيز در هر عصري، شخصي آگاه به همه معارف قرآن، تنزيل و تأويل و ظاهر و باطن آن و مصون از خطا و نسيان و توانا بر تفسير واقعي آن وجود داشته باشد تا در مورد ابهام و اختلاف، مرجع امّت باشد و مردم از طريق ايشان به معارف قرآن دست رسي يابند؛ زيرا در غير اين صورت، اولاً بخش عمدهاي از معارف آن در ابهام ميماند و بهرهگيري از آن به زمان رسول خدا صلي الله عليه وسلم اختصاص مييابد و اين با جاودانگي قرآن سازگار نيست. ثانياً، بر اثر فقدان مفسّر آگاه به همه معارف واقعي آن، قراني که براي رفع اختلاف آمده، خود زمينهاي براي اختلاف ميشود و غرض از نزول آن، که هدايت بشر و رفع اختلاف است، حاصل نخواهد شد و اين با حکمت خدا سازگار نيست. از اين رو، ميبينيم رسول خدا در وقت رحلت خود، به سفارش تمسّک به قرآن اکتفا نکرده و با رها امّتش را به تمسّک به دو چيز توصيه نموده و گم راه نشدن آنان را در گرو تمسّک به آن دو قرار داده و فرموده است که آن دو هيچگاه از يکديگر جدا نميشوند: يکي از آن دو کتاب خدا و ديگري اهل بيت آن حضرت است. اين مطالب در جاهاي متعدد و با عبارتهاي گوناگون از آن گرامي نقل شده که يکي از آن عبارات چنين است:
هاني تاركٌ فيکم الثقلين ما ان تمسّکتُم بِهما لن تضلّوا کتابَ اللهِ وعترتي اهل بيتي، وانّهما لن يفتَرقا حتي يَرِدا عليَّ الحوضه؛ همانا من در ميان شما دو چيز گرانقدر ميگذارم که اگر به آن دو تمسّک کنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و اهل بيتم. به راستي که آن دو هرگز از هم جدا نميشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
هرچند قرآن کريم تبيان هر چيز است: ه وَ نزَّلنا عليكَ الکِتابَ تِبياناً لِکُلِّ شيءٍه (نحل: 89)، ولي براي فهم آن تبيين لازم است. از اين رو، فرموده است: هوَ أَنزلنا اِلَيكَ الذِّکرَ لِتُبيِّنَ للنّاس ما نُزِّلَ اليهمه (نحل: 44) با نظر به روايات بسياري که دلالت دارند دانش هر چيزي در قرآن است، ولي فقط پيامبر خدا صلي الله عليه وسلم و ائمه اطهار عليهم السلام به آن آگاهند و خاستگاه علم آن بزرگوار قرآن است، پي ميبريم تمسّک به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وسلم، در کنار قرآن از نظر شرط گم راه نشدن دانسته شده است که آنان مبيّن قرآن کريم هستند. گرچه قرآن کريم همه معارف و احکام لازم براي هدايت بشر را در بردارد، ولي بدون تبيين آنها نميتوان همه معارف و احکام لازم را از آن به دست آورد. بنابراين، از اين مطلب، که تمسّک به آنان نيز شرط گمراه نشدن معرفي شده است، سه مطلب برداشت ميشود:
قرآن کريم به تنهايي براي رهايي از گمراهي کافي نيست؛ زيرا همه معارف به تفصيل در آن نيامدهاند و مفسّر و مبيّن ميخواهد.
اهل بيتي که در اين حديث همراه قرآن ذکر شدهاند، مفسّران آگاه به همه معاني قرآن کريم هستند.
آنان در تفسير قرآن از هواپرستي و خطا مصون هستند؛ زيرا پيامبر صلي الله عليه وسلم فرموده است: اگر به اين دو تمسّک جوييد، هرگز گمراه نميشويد، و اين مستلزم آن است که از هرگونه خطا مصون باشند؛ زيرا اگر چنين نباشد، گم راه نشدن آنان حتمي نخواهد بود. جمله«آن دو هرگز از هم جدا نميشوند» به مثابه دو گزاره است: 1- آنان از قرآن جدا نمي شوند؛ 2- قرآن از آنان جدا نمي شود.
از اين دو مطلب مي توان فهميد:
اولاً آنان از هوا و خطا مصون هستند؛ زيرا جدا نشدن آنان از قراين به اين است که دانش، انديشه و رفتار آنها همه مطابق قرآن است و اين مستلزم مصونيت آنان از هوا و خطا ميباشد و اگر جز اين باشد، اين پيوستگي محقق نميشود.
ثانياً، آنان به همه معاني و معارف قرآن آگاهند؛ زيرا جدا نشدن قرآن از آنان به اين است که قرآن با همه معاني و معارفش نزد آنها باشد؛ اگر قسمتي از معارف آن را ندانند، آن قسمت از آنها جدا شده است و حال آنکه پيامبر صلي الله عليه وسلم جدايي قرآن را از آنان نفي نموده است.
در روايتي که در معناي حديث«ثقلين» از امام باقر عليه السلام نقل شده، به مفسّر بودن اهل بيت براي قرآن تصريح شده است:
محمد بن صفار با سند متصل از سعد اسکاف چنين روايت کرده است:«از امام محمدباقر عليهالسلام معناي قول پيامبر صلي الله عليه وسلم را پرسيدم که ميفرمايد: من در ميان شما دو چيز گران قدر ميگذارم؛ به آن دو تمسّک بجوييد؛ زيرا آن دو هرگز از هم جدا نميشوند تا در کنار حوض(کوثر) بر من وارد شوند. حضرت فرمود:(يعني) پيوسته کتاب خدا و دليلي از ما که بر آن دلالت کند(با هم هستند) تا در کنار حوض بر من وارد شوند.»
اين روايت مؤيّد، بلکه مؤکّد مضمون حديث«ثقلين» و مفسّر بودن اهل بيت عليهم السلام نسبت به قرآن کريم است. تا اين جا از اين حديث متواتر به دست آمد که اهل بيت عليهم السلام پيامبر مفسّران واقعي قرآن کريم هستند که در فهم قرآن و تفسير آن از هرگونه خطا و هوا مصون ميباشند. حال بايد ديد«اهل بيت» چه کسانياند.
اهل بيت عليهم السلام در حديث«ثقلين»
واژه«اهل» در لغت، به شايسته، سزاوار و مستوجب معنا شده و در عرف نيز در همين معنا ظهور دارد. از اين رو، در دعايه اللهمَّ اِن لم اکن اهلاً اَن ابلُغَ رحمتكَ فرحمتكَ اهلٌ اَن تبلُغني و تَسَعَني» و حديث«الهي ما عبدتُك خوفاً من ناركَ ولا طمعاً في جنّتكَ بَل وجدتكَ اهلاً للعبادةِ فعبدتُكه از کلمه«اهل» همين معنا به ذهن متبادر ميشود. ولي وقتي به شيء يا شخصي اضافه شود ـ که غالباً نيز چنين است ـ به مناسبت مضافٌ اليه، معناي ديگري از آن فهميده ميشود. کلمه«اهل بيت» را جمعي به ساکنان خانه معنا کردهاند.
فيّومي پس از معنا کردن«الاهل» به«اهل بيت»، گفته است: اصل در آن خويشي است. راغب نيز از کاربرد مجازي«اهل بيت» شخص در مورد کساني که با او پيوند نَسَبي دارند، سخن گفته است.
بنابراين، ميتوان گفت: در لغت، «اهل بيتِ» هر شخصي ساکنان خانه او، يعني زن و فرزندان اويند و به معناي خويشاوندان او نيز به کار ميرود. در عرف نيز«اهل بيت» شخص به معناي خانواده او ـ که همان زن و فرزندان اوست ـ ميباشد و گاهي به معناي خاندان و خويشاوندان او نيز به کار ميرود.
اما در مورد پيامبر صلي الله عليه وسلم چون بيت آن حضرت محل نزول وحي و بيت نبوّت نيز بوده است، کلمه«اهل بيت» دو کاربرد دارد: «اهل بيت پيامبر» گفته ميشود و از«بيت» محل سکونت آن حضرت اراده ميشود و ويژگي محل نزول وحي و خانه نبوّت بودن آن لحاظ نميشود. در اين صورت، کلمه«اهل بيت» در مورد آن حضرت نيز به همان معنايي است که در مورد ديگران به کار ميرود؛ يعني به معناي خانواده(همسران و فرزندان) آن حضرت، يا به معناي مطلق خويشاوندان آن حضرت. اين که بعضي اهل بيت پيامبر عليهم السلام را به همسران و دختران و داماد او، علي عليه السلام معنا کردهاند طبق اين کاربرد است. ولي اهل بيت پيامبر عليهم السلام با لحاظ ويژگي محل نزول وحي و خانه نبوّت بودن بيت آن حضرت به کار ميرود و در اين صورت، به معناي ساکنان خانه، خانواده يا مطلق خويشاوندان آن حضرت نيست، بلکه منظور افرادي است که از نظر علمي و عملي و صفات انساني شايسته بيت آن حضرت ميباشند. شاهد اين کاربرد روايات فراواني است که خبر ميدهند نبي اکرم صلي الله عليه وسلم بارها علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فراخواندند و پوششي بر آنها افکندند و فرمودند«اينان اهل بيت من هستند» در مواردي برخي از همسران آن حضرت که حاضر بودند، ميگفتند: اي رسول خدا، ما از اهل بيت تو نيستيم؟ حضرت با تعابيري گوناگون پاسخ منفي ميدادند. روشن است که در اين روايات، حضرت در مقام معرفي افراد اهل بيت خود در کاربرد دوم است؛ يعني ميخواستند افرادي از خويشاوندان خود را، که از نظر علمي و عملي شايسته بيت نبوتاند، به امت بشناسانند؛ زيرا اولاً، افراد اهل بيت آن حضرت در کاربرد اول، آشکار بودند و نيازي به معرفي نداشتند. ثانياً، معرفي به گونهاي است که دلالت ميکند اهل بيت آن حضرت در آن زمان منحصر به چهار نفر بوده است و حال آنکه اهل بيت در کاربرد اول، شامل ديگران نيز ميشود. ثالثاً، در کابرد اول، همسران آن حضرت جزو اهل بيت آن حضرتاند، ولي در اين معرفي، نه تنها همسران آن حضرت از اهل بيت وي به شمار نيامدهاند، بلکه در بسياري از اين روايات، اهل بيت بودن آنان نفي شده است. بنابراين، کاربرد دوم براي اهل بيت پيامبر قطعي و انکارناپذير است.
همچنين نبي اکرم صلي الله عليه وسلم در حديث«ثقلين»، اهل بيت را همسنگ قرآن قرار داده و عنوان«ثقلين» را که دلالت بر عظمت و ارج فوقالعاده دارد ـ در مورد قرآن و آنان به کار برده و تمسّک به قرآن و آنان را شرط گمراه نشدن دانسته و از پيوستگي دايم آنان با قرآن خبر داده است. با توجه به اين ويژگيها، روشن است که اهل بيت در اين حديث، به معناي اول، يعني همسران يا مطلق خويشاوندان آن حضرت نيست؛ زيرا آنان واجد ويژگيهاي پيش گفته نميباشند، بلکه به معناي دوم، يعني افرادي از خويشاوندان آن حضرت است که شايسته بيت نبوّت و واجد آن خصوصيات باشند. روشن است که شناخت دقيق چنين افرادي جز از طريق معرفي خود نبياکرم صلي الله عليه وسلم شدني نيست. از اين رو، در برخي روايات آمده است: وقتي رسول خدا صلي الله عليه وسلم حديث«ثقلين» را ذکر نمودند، جابر بن عبدالله انصاري پرسيد: اي رسول خدا، عترت شما چه کسانياند؟ فرمود:«علي و حسن و حسين و اماماني که از فرزندان حسيناند، تا روز قيامت»
حمويني، از دانشمندان اهل تسنّن، در فرائد السمطين و شيخ حرّ عاملي در اثبات الهداة روايت مفصّلي را در گفتو گوي حضرت علي عليه السلام با جماعتي از صحابه آوردهاند که قسمتي از آن چنين است:«شما را به خدا، آيا ميدانيد رسول خدا صلي الله عليه وسلم در آخرين خطبهاي که خواندند، فرمودند: اي مردم، در ميان شما دو چيز گرانقدر ميگذارم: کتاب خدا و عترتم، اهل بيتم. پس به آن دو تمسّک کنيد تا هيچگاه گمراه نشويد؛ زيرا خداي لطيف(آگاه) به من خبر داده است که البته آن دو هيچگاه(از يکديگر) جدا نميشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند؟ سپس عمر بن خطاب شبيه شخص خشمگين برخاست و گفت: اي رسول خدا صلي الله عليه وسلم آيا همه خاندانت؟ فرمود: نه، بلکه اوصياي من از آنان، که نخستين آنها برادر و وزير و وارث و جانشينم در امّت و وليّ هر مؤمني بعد از من است. او نخستين آنهاست. سپس پسرم حسن، بعد پسرم حسين و سپس نه نفر از فرزندان حسين، يکي بعد از ديگري، تا در کنار حوض بر من وارد شوند. آنان گواهان خدا در زمين و حجتهاي او بر خلق او و خزينهداران علم او و معدنهاي حکمت اويند. هر که آنان را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هر که آنان را نافرماني کند، خدا را نافرماني کرده است؟ آنگاه همه آنان(يعني جماعت صحابه) گفتند: گواهي ميدهيم که رسول خدا صلي الله عليه وسلم اين سخن را فرموده است.»
شيخ صدوق با سند معتبر چنين روايت کرده است: در معناي اين سخن رسول خدا صلي الله عليه وسلم که فرموده است:«من دو چيز گرانقدر ـ کتاب خدا و عترتم ـ را در ميان شما به جاي ميگذارم»، از اميرالمؤمنين عليهالسلام پرسيدند: عترت چه کسانياند؟ فرمود: من و حسن و حسين و نه امام از فرزندان حسين که نهمين آنها مهدي و قائم آنهاست. از کتاب خدا جدا نميشوند و کتاب خدا(نيز) از آنان جدا نميشود تا در کنار حوض(کوثر) بر رسول خدا صلي الله عليه وسلم وارد شوند.
از اين روايت ـ که سند آن صحيح است ـ چند مطلب به دست ميآيد:
عترت پيامبر، که در حديث«ثقلينـ همسنگ قرآن واقع شدهاند، دوازده نفرند که اولين آنها حضرت علي عليهالسلام و آخرين آنها حضرت مهدي(عج) است؛
آنان هيچگاه از کتاب خدا جدا نميشوند و اين دليل عصمت آنان از خطا و هواست.
تا قيامت کتاب خدا از آنان جدا نميشود و اين دليل علم آنان به همه معاني و معارف قرآن و مصونيت آنان از نسيان آن و توانمندي آنان بر تفسير همه معاني و معارف قرآن است.
روايات ديگري نيز وجود دارد که عترت و اهل بيت حديث«ثقلين» را در آن دوازده نفر محصور ميکنند. بنابراين، منظور از«عترت» و«اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه وسلم» که به دلالت حديث«ثقلين» به همه معاني قرآن آگاهند ، همين دوازده نفري هستند که در روايات پيشين نام برده شده اند با اين بيان دلالت حديث « ثقلين » ـکه صحت آن مورد اتفاق شيعه و اهل سنت است ـ آگاهي اميرالمؤمنين عليه السلام و يازده نفر ديگر از اهل بيت خاص نبي اکرم صلي الله عليه وسلم به همه معارف قرآني و توانايي آنان بر تفسير همه قرآن آشکار گرديد. همچنين با مفسّران واقعي ديگري غير از رسول خدا صلي الله عليه وسلم و اميرمؤمنان عليه السلام، که به همه معاني و معارف واقعي قرآن آگاهند، آشنا شديم. روايات دال بر اين مطلب بسيارند.
اختصاص علم کامل قرآن به پيامبر و امامان معصوم عليه السلام
از برخي روايات، معلوم ميشود که پس از پيامبر اکرم صلي الله عليه وسلم مفسّران آگاه به همه معاني و معارف قرآن منحصر به اميرمؤمنان و يازده امام پس از ايشان است؛ مانند رواياتي که کليني در کافي در باب«انّه لم يجمع القرآن کلّه الاّ الائمة عليهم السلام و انّهم يعلمون علمه کلّه» آورده است. نمونه آن روايات چنين است:
ـ از امام محمدباقر عليه السلام روايت شده است که فرمود: «هيچکس غير از اوصيا نميتواند ادعا کند که همه قرآن و ظاهر و باطن آن نزد اوست».
با توجه به رواياتي که اوصياي نبي اکرم صلي الله عليه وسلم را به دوازده نفر تفسير ميکنند، دلالت اين روايت بر اين که مفسّران آگاه به همه معاني قرآن فقط آن دوازده نفرند، آشکار است.
ـ «عن بريد بن معاويه، قال: قلت: لابي جعفر عليه السلام: قُل کفيه بالله شهيداً بيني و بينُکم و من عندهُ علمُ الکتاب. قال: ايّانا عني وعليُّ اوّلنا وافضلُنا وخيرُنا بعد النبي صلي الله عليه وسلم. بريد بن معاويه ميگويد: به ابوجعفر(امام محمد باقر) گفتم: بگو کافي است که خدا و کسي که علم کتاب نزد اوست، گواه بين من و شماست(يعني اين آيه را نزد حضرت تلاوت کردم تا در معناي آن توضيحي دهد). فرمود: خدا از من عنده علمُ الکتابْ خصوص ما را قصد کرده و علي نخستين و برترين و بهترين ماست».
سند اين روايت صحيح است و از نظر دلالت هم با توجه به روايات ديگر، ترديدي نيست که منظور از«ايّانا» ـ در حديث مزبور ـ علي عليه السلام، ويازده امام پس از ايشان است. در بحث دومين مفسّر عالم به همه معاني قرآن، ظهور«علم الکتاب» در همه علوم قرآن توضيح داده شد. بر اين اساس، اين روايت دلالت دارد بر اين که همه معاني و علوم قرآن نزد يازده امام پس از حضرت علي عليه السلام نيز هست. از تقديم«ايّانا» بر«عنهي» اختصاص همه علوم قرآن به آنان به دست ميآيد و اين اختصاص نيز دليل ديگري بر ظهور«علم الکتاب» در همه علوم قرآن است؛ زيرا بعضي از علوم قرآن اختصاص به آنان ندارد.
در روايت ديگري از امام صادق عليه السلام نقل شده است که فرمودند:«به خدا سوگند، همه علم کتاب نزد ماست». اين روايات نيز مؤکّد آگاه بودن آنان به همه علوم و معاني قرآن هستند.
جمله ه وَ مَا يَعْلَمُ تأويلَهُ الاّ اللهُ والرّاسخون في العِلمه در آيه 7 سوره«آل عمران» به ضميمه رواياتي که«راسخان در علم» را به خصوص امامان معصوم عليهم السلام تفسير کرده، دليل ديگري بر حصر همه علوم و معاني قرآن در دوازده امام است؛ زيرا اين جمله دلالت ميکند بر اين که علم تأويل قرآن ـ که بخشي از معارف آن است ـ مخصوص خدا و راسخان در علم است و هيچ کس جز راسخان در علم به اين بخش از معاني قرآن آگاهي ندارد. روايات نيز دلالت دارند بر اين که راسخان در علم تنها با امامان معصوم هستند. کليني در«کتاب الحجّة» کافي، بابي با عنوان«انّ الراسخين في العلم هم الائمة عليهم السلام» باز کرده و در آن رواياتي آورده است. اولين روايت، که سندش نيز صحيح ميباشد، چنين است:
...عن ابي عبدالله عليه السلام قال:«نحنُ الراسخون في العلم و نحنُ نعلَمُ تأويلَهُ» از امام صادق عليه السلام نقل شده است که فرمود: ما راسخان در علم هستيم و ما تأويل قرآن را ميدانيم.
منظور از«نحن» به دليل روايات بعدي همين باب، اوصياي پيامبر عليهم السلام يعني امام علي و امامان بعد از ايشان است. معرفه بودن خبر، يعني«الراسخون في العلم» نيز دليل حصر راسخان در علم در آنان است؛ زيرا اصل در خبر اين است که نکره باشد و يکي از وجوه معرفه بودن آن دلالت بر حصر است و مناسبترين وجه در اين جا همين است.
کليني در باب ديگر چنين آورده است:«... قال ابوعبدالله عليه السلام: نحن قوم فرض الله ـ عزّوجلّ ـ طاعتنا ـ و نحن الراسخون في العلم...» امام صادق عليه السلام فرمود:«ما گروهي هستيم که خداي ـ عزّوجلّ ـ اطاعت از ما واجب کرده است ... و ما راسخان در علم هستيم.
سند اين روايت نيز صحيح است و با توجه به آنچه در توضيح دلالت روايت قبل گفته شد، دلالت اين روايت نيز بر مدعا آشکار است.
در نهج البلاغه نيز آمده است:«کجايند کساني که به دروغ و از روي حسدورزي بر ما، گمان بردهاند که آنان راسخان در علماند، نه ما؟ و حال آن که، خدا ما را رفعت بخشيده و آنان را فرو گذاشته و به ما عطا فرموده و آنان را محروم کرده است.»
در اين زمينه، روايات ديگري نيز وجود دارند. اما افزون بر روايات خود کلمه«الراسخون في العلم» معنايي دارد که بر غير پيامبر عليه السلام و امامان معصوم عليهم السلام انطباق ندارد؛ زيرا«راسخ» در لغت، به معناي ثابت، و الف و لام«العلم» الف و لام جنس است. بر اين اساس، راسخان درعلم کساني هستند که در مطلق علم ثابت و پابرجا باشند و کساني در مطلق علم ثابت و پابرجايند که بر اثر رسيدن به حقيقت علم در همه امور، در هيچ موردي نظرشان عوض نشود. چنين افرادي جز پيامبر و امامان معصوم عليهما السلام نيستند؛ زيرا تنها آنان هستند که چون علمشان از وحي سرچشمه گرفته و با قلبشان حقيقت علم را يافتهاند، نظرشان تغيير نميکند.