به بابام گفتم : میخوام زن بگیرم...
چش غره ای بهم رفت و گفت:چقد درآمد داری...؟!
گفتم:هعییی...سر جمع یه هشتصد نهصد تومنی میشه...
زد زیر خنده و گفت: پاشو برو بچهههه...
با هشتصد نهصد تومن میشه زندگی کرد آخهههه...؟
میخوای دختر مردمو بدبخت کنی...؟
گفتم : اگه یه پولدار بیاد و بهتون بگه واسه پسرت زن بگیر ، امضا و تضمین هم بده که ماهانه خرج زندگیشو میدم...قبول میکنی...؟
نذاشت حرف از دهنم بیفته ، زودی گفت:خب معلومه که قبول میکنم…!
گفتم : آخه پدر من ، قربون اون شکل ماهت بشم من ، تو حرف و امضای یه پولدارو که نه میشناسیش و نه میدونی چه جور آدمیه قبول میکنی ، فقط و فقط به پشتوانه اینکه قول داده زندگی پسرتو تأمین کنه.واسه بچه ات زن میگیری ولی قربونش برم ، ضمانت خدا رو قبول نمیکنی...؟
انگار بهش برخورده بود ، اخماش رفت تو هم و گفت: یعنی چی…؟
گفتم : خدا تو قرآنش گفته : وَ أَنکِحُواْ الْأَیَامَي مِنکمُ و الصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکمُ وَ إِمَائکُم إِن یَکُونُواْ فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ و َاللَّهُ وَاسِع عَلِیم(سوره نور ، آیه۳۲)
اون وقت شما...!!!!
رفت تو فکر و هیچی نگفت.
صبح روز بعد به مامانم گفت: به فکر یه عروس خوب واسه پسرت باش...خلاصه تحقیق کردیم و یه دختر مناسب و هم سطح خودمون پیدا کردیم.ازدواجمون سر گرفت و الان یه زندگی خوب و پُر از عشق رو کنار همسرم دارم.اگه اون موقع شنیده بودم خدا روزی رسونه...الان با همه وجودم درکش میکنم.
(راوی : گمنام)
پ.ن:
به جوونه میگیم بیا ازدواج کن،
میگه با کدوم پول؟
میگیم : خدا قول داده کمکت کنه
میگه : نمیشه که، آخه چجوری؟؟؟
حالا اگه یه بانکی بیاد بگه من فلان قدر بهت پول میدم ، نگران نباش، برو ازدواج کن،
میره ازدواج میکنه، چون تو نگاهش بانک ها از خدا قویتر هستن!
ما توکلمون مشکل داره...