262- اعطای طعام غیبی

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

مرحوم سید جمال الدین گلپایگانی نقل کرده که: شبی، عده زیادی از بستگان، که برای زیارت به نجف اشرف آمده بودند، به منزل ما وارد شدند. شام نخورده بودند و ما هم در منزل چیزی نداشتیم!
برای تهیه غذا از منزل خارج شدم. مغازه ها بسته بودند. عبا را بر سر کشیدم و به سمت مرقد حضرت امیر (علیه السلام) رفتم. آن جا هم مغازه ها بسته بودند. متحیر بودم که خدایا چه کنم!
گفتم: خدایا! اینان زوار حضرت امیر (علیه السلام) هستند و از بستگان من. در این حال که این حرف ها را با خود زمزمه می کردم، دیدم مغازه ای در آن طرف، باز است. حال آن که من چنین مغازه ای را قبلاً ندیده بودم. چند گام به طرف مغازه رفتم. یک وقت متوجه شدم که مغازه دار سلام کرد. گفت: چه می خواهی؟ آنچه احتیاج داشتم به او گفتم. تمامی آنچه را که خواستم، به من داد. قرار شد پولش را بعد، پرداخت کنم. چند قدمی که آمدم، برگشتم و به عقب نگاه کردم. نه مغازه ای بود و نه کسی!(1)
**************************************
1) داستان هایی از زندگی علماء، ج 2، ص 138.