فلسفۀ حكومت عدل جهانى

(زمان خواندن: 18 - 35 دقیقه)

عنوان مقاله : يكى از سؤال‏ هايى كه ممكن است دربارۀ مهدويّت در ذهن‏ ها پديد آيد، اين است كه ((فلسفۀ حكومت عدل جهانى چيست؟ چرا بايد در آخر الزمان، حكومتى توحيدى و عالمى بر پا شود؟ آيا صرفاً جنبه‏ ى تعبّدى دارد و از جمله امورى است كه قرآن و سنّت به آن خبر داده و تعبّداً بايد به آن اعتقاد پيدا كرد - و لذا در بعضى از كتب، اين قيام جهانى، از علائم قيامت شمرده شده است - و يا اين كه از غير راه تعبّد نيز مى‏ توان آن را اثبات كرد و به آن ايمان آورد؟)).

 

به نظر مى ‏آيد كه از غير راه تعبّد نيز مى‏توان ضرورت تحقّق اين حكومت و قيام را در آخر الزمان، به اثبات رساند و براى آن، زير بناى عقلى يا عقلايى فرض كرد.
ما، در اين مقاله، اين موضوع را از دو منظر، بررسى خواهيم كرد:
1- ضرورت حكومت عدل جهانى از ديد انديشه و خرد.
2- لزوم حكومتى عادل در آخر الزمان.
يكم - ضرورت حكومت عدل جهانى‏
ضرورت حكومت عدل جهانى را از چند راه مى‏توان اثبات كرد:
الف) راه فطرى؛
ب) راه عقلى؛
ج) راه تاريخى.
الف) راه فطرى‏
ايمان به حتميّت ظهور منجى عالم در فكر عموم انسان‏ ها وجود دارد. منشأ اين فكر، يك رشته اصول قوىّ و متين است كه از سرشت و فطرت اصيل انسانى سرچشمه گرفته است؛ زيرا، بشر، فطرتاً، طالب رسيدن به كمال در تمام مجالات مربوط به خود است و او مى‏داند كه اين كمال، تنها، در سايۀ حكومت عدل توحيدى الهى تحقّق مى‏ يابد.
معناى فطرت‏
دانشمندان، معتقدند كه انسان، از نوعى كشش و ميلِ همراه با آگاهى كه عقلى و كلّى است و از غريزه آگاهانه ‏تر است، مثل حسّ حقيقت جويى، حسّ و گرايش به زيبايى، حسّ پرستش، حسّ كمال جويى، برخوردار است كه آن را فطرت مى‏ گويند.
در اثبات آن، همين بس كه آن را در خود مى ‏بينيم.
خداوند متعال مى‏ فرمايد: ((إنّما أنت مذكّر لستَ عليهم بمصيطر))؛(1) همانا، تو، تذكّر دهنده ‏اى و تو مسلّط و توانا بر آنان نيستى.
نيز در جايى ديگر مى‏ فرمايد: ((قد أنزل الله إليكم ذكراً))(2)؛ هر آينه، خداوند، براى شما، قرآن را فرستاد.
نيز مى‏ فرمايد: ((إنّما يتذكّر أولوا الألباب))(3)؛ منحصراً، خردمندان عالم، متذكّر مى ‏شوند.
از اين آيات و آيات ديگر، استفاده مى‏ شود كه انسان، معلوماتى فطرى دارد كه قرآن، در واقع، تذكّرى بر آن‏ها است.
ويژگى ‏هاى امور فطرى‏
1- انسان، به آن‏ها درك روشن و معرفتى ويژه دارد.
2- ثابت و پايدار و جاودانه‏ اند؛ زيرا، لوازم ذات يك چيز، مانند ذاتيات آن، انفكاك ناپذيرند.
3- همگانى و فراگيرند، كليّت و عموميّت دارند.
4- با درك و معرفت فكرى و عقلى همراه‏اند.
5- از قداست و تعالى اخلاقى بر خوردارند و دليل آن نيز، فكرى و عقلانى بودن آن‏ها است.
راه شناخت فطريّات‏
براى اقامه‏ى برهان بر اثبات يك مطلوب، از دو شيوه مى‏ توان بهره گرفت:
1- شيوۀ مستقيم؛ در اين شيوه، مقدماتى ذكر مى‏ شود و مطلوب، مستقيماً، از آن‏ها به دست مى‏ آيد.
2- شيوۀ غير مستقيم؛ در اين شيوه، نقيض مطلوب، ابطال مى‏ گردد تا درستى مطلوب ثابت گردد.
شيوه‏ هاى مستقيم‏
1/1- درون كاوى و مطالعه‏ ى حالات روانى؛ زيرا، گرايش ‏هاى فطرى، از نهادِ روح و جان انسان سرچشمه گرفته و از پديده ‏هاى روانى او است.
2/1- رجوع به آراى روان شناسان كه به فعّاليّت‏ هاى روانى و رفتارهايى كه نمودار آن‏ها است، مى‏ پردازد.
اقسام فطريّات‏
اين فطريّات، بر دو قسم است:
1- فطريّات در ناحيۀ دريافت‏ ها كه از اصول مشترك است، مانند محال بودن تناقض.
2- فطريّات در ناحيۀ خواست‏ ها و احساسات و گرايش ‏ها. اين نوع از فطريّات، از وجدانيّات است.
روان شناسان، تمايلات فطرى انسان را به سه دسته تقسيم كرده ‏اند:
1/2- تمايلات شخصى، مانند تحصيل خوش بختى، استقلال‏ طلبى، كسب قدرت، سيادت، كبر و غرور، احتياج به تأثّر يا هيجانات روحى و حسّ تملّك.
2/2- تمايلات اجتماعى؛ اين‏ها موجبِ نوعى علاقه و دل بستگى نسبت به همنوعان خود مى‏ گردد. از مظاهر آن، محبّت و دوستىِ خانوادگى و ميهن دوستى و تقليد و الگو پذيرى است.
3/2- تمايلات عالى؛ اين‏ها عبارت است از حقّ جويى - كه از كودكى در انسان وجود دارد - و ميل به زيبايى دوستى و تمايلات اخلاقى و حسّ دينى.
ما، در اين مقاله، در صدد بيان اين مطلب‏يم كه اعتقاد و ميل بشر به ظهور منجى براى عالمِ بشريّت، فطرى و غريزى است و در نهان و كمون همۀ انسان‏ ها وجود داشته و دارد.
مرحوم شهيد صدر ره مى ‏فرمايد:
ليس المهدى‏ عليه السلام تجسيداً لعقيدة إسلامية ذات طابع دينى فحسب، بل هو عنوان لطموحٍ اتّجهت إليه البشريّة بمختلف أديانها و مذاهبها، و صياغة لإلهام فطرى أدرك الناس من خلاله - على الرغم من تنوّع عقائدهم و وسائلهم إلى الغيب - أنّ للإنسانية يوماً موعوداً على الأرض تحقّق فيه رسالات السماء بمغزاها الكبير و هدفها النهايى، و تجد فيه المسيرة المكدودة للانسان على مرّ التاريخ استقرارها و طمأنينتها بعد عناء طويل، بل لم يقتصر الشعور بهذا اليوم الغيبي، و المستقبل المنتظر على المؤمنين دينيّاً بالغيب، بل امتدّ إلى غيرهم أيضاً، و انعكس حتّى على أشدّ الأيديولوجيات و الاتجاهات العقائدية رفضاً بالغيب و الغيبيّات، كالماديّة الجدليّة التي فسّرت التاريخ على أساس التناقضات، و آمنت بيوم موعود تصفّى فيه كلّ تلك التناقضات و يسود فيه الوئام و السلام. و هكذا نجد أنّ التجربة النفسية لهذا الشعور التي مارستها الإنسانية على مرّ الزمان، من أوسع التجارب النفسية و أكثرها عموماً بين أفراد الإنسان.(4)
خلاصۀ فرمايش ايشان، اين است كه، اعتقاد به مهدى‏ عليه السلام تنها نشانۀ يك باور اسلامى - با رنگ خاصِّ دينى - نيست، بلكه افزون بر آن، عنوانى است بر خواسته‏ ها و آروزهاى همه ‏ى انسان‏ها، با كيش ‏ها و مذاهب گوناگون و نيز بازده الهامِ فطرىِ مردم است كه با همۀ اختلاف‏ هايشان در عقيده و مذهب، دريافته‏ اند كه براى انسانيّت، در روى زمين، روز موعودى خواهد بود كه با فرا رسيدن آن، هدف نهايى و مقصد بزرگ رسالت‏ هاى آسمانى، تحقّق مى ‏يابد و مسير آن - كه در طول تاريخ پر از فراز و نشيب و پرت گاه بوده - به دنبال رنجى بسيار، هموارى و استوارى لازم را مى‏يابد.
انتظار آينده ‏اى اين چنين، تنها، در درون كسانى كه با پذيرش اديان، جهان غيب را پذيرفته‏ اند، راه نيافته، بلكه به ديگران نيز سرايت كرده است تا آن جا كه مى‏توان انعكاس چنين باورى را در مكتب‏ هايى كه با سر سختى، وجود غيب و موجودات غيبى را نفى مى‏ كنند، ديد. براى مثال، در ماترياليسم ديالكتيك كه تاريخ را بر اساس تضادها تفسير مى‏ كند، روزى مطرح است كه تمامى تضادها از ميان مى ‏رود و سازش و آشتى حكم فرما مى ‏گردد.
بدين سان مى ‏بينيم كه تجربه ‏ى درونى‏اى كه بشريّت، در طول تاريخ، در مورد اين احساس داشته، در ميان ديگر تجربه ‏هاى روحى، از گستردگى و عموميّت بيش‏ترى برخوردار است.
فيلسوف يونانى زيو - كه 350 سال قبل از ميلاد مى ‏زيسته - مى‏ گويد: ((تنها راه سعادت و نجات بشر، در پيروى از يك نظام واحد است.))
پلوتاك، مورّخ و نويسندۀ يونانى در سال 46 تا 120 ميلادى، مى‏ نويسد: ((بر مردم است كه مجتمع واحدى را تشكيل داده و قانون واحدى را متابعت كنند تا به سعادت برسند)).
متفكّر انگليسى، بر تراند راسل، مى ‏نويسد: ((عالَم، در انتظار مصلحى است كه همه را تحت يك پرچم و يك شعار قرار دهد.))(5).
آلبرت اينشتاين، صاحب نظريّۀ نسبيّت، مى‏ نويسد: ((روزى كه تمام عالم را سلامتى و صفا فرا گرفته و همه‏ ى مردم با هم دوست و برادر باشند، دور نيست.)).
پر واضح است كه اين تعبيرات، برخاسته از فطرت و ميل باطنى افراد است.
تبيين راه فطرت به صورت برهان‏
1- راه فطرت، بر پايۀ ميل به حكومت عدل جهانى‏
صورت برهان‏
الف) انسان، در كمون و سرشت خود، ميل و گرايش به حكومت عدل جهانى و الهى را احساس مى‏كند.
ب) با مراجعه به ديگران، چنين گرايش و تمايلى را نيز در وجود آنان مى‏يابد.
ج) انسان، با مراجعه به ساير تمايلات فطرى و غريزى، پى مى‏برد كه همه‏ ى آن‏ها به دليل قاعده ‏ى: ((الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد)) ناظر به واقعيّات بوده و امرى خيالى نيست.
د) اگر چنين تمايلى در انسان وجود دارد، پس بايد آن حكومت عدل جهانى و توحيدى، در زمانى به صورت كامل، محقّق گردد؛ زيرا، ميل و كشش، از امور ذات الاضافه است و تحقّق اين امور، بدون تحقّق مضافٌ اليه، امكان‏ پذير نيست.
ه-) مصداق كامل حكومت عدل جهانى، همان حكومتى است كه با تأييدات الهى، در آخر الزمان، به دست شخصى معصوم تحقّق مى ‏يابد.
نتيجه اين كه ميل و گرايش به اين نوع حكومت، از تمايلات فطرى انسان است و لذا بايد در خارج تحقّق يابد.
2- راه فطرت بر اساس اميد به حكومت برتر
صورت برهان‏
الف) انسان‏ها، در شرايط و حكومت‏ هاى مختلف و با قطع اميد از وضعيّت موجودِ جهان، در نهاد خود، احساس نوعى اميد به حكومتى برتر از وضعيّت موجود در عالم را دارند.
ب) طبق بيان سابق، وجود چنين اميدى، دليل بر تحقّق يافتن آن در عالم خارج خواهد بود.
ج) اين اميد و آرزو، جز به آن حكومتى كه اسلام و بالأخص مكتب شيعه معرفى مى‏كند، تحقّق نخواهد پذيرفت.
نتيجه اين كه تحقّق يافتن حكومتى برتر در آخر الزمان، ضرورى است.
3- راه فطرت بر اساس احساس نياز
صورت برهان‏
الف) انسان، در وجود خود و ديگران، نياز به حكومت عدل جهانى و توحيدى را احساس مى‏كند.
ب) اين احساس، انسان را به چنين حكومتى با رهبريّت مردى الهى با صفاتى خاص، سوق مى‏دهد.
نتيجه اين كه انسان، به هدايت فطرى خود، حاكمى الهى و معصوم و توان‏مند و نيز حكومتى توحيدى و عادل را مى‏جويد كه بتواند بر آورنده‏ى نيازهاى او به صورت كامل باشد و آن، غير از حكومت عدل جهانى و توحيدى كه با تأييدات خاص الهى است، نيست.
شهيد مطهرى، رضوان الله عليه، نيز از همين راه براى اثبات معاد و حيات برزخى، استفاده كرده است. او، در كتاب (عدل الهى) مى‏نويسد:
ترس از مرگ و نگرانى از آن، مخصوص انسان است. حيوانات، درباره ‏ى مرگ، فكر نمى‏كنند. آن چه در حيوانات وجود دارد، غريزه‏ى فرارِ از خطر و ميل به حفظ حيات حاضر است. البته، ميل به بقا، به معناى حفظ حيات موجود، لازمه‏ى مطلق حيات است، ولى در انسان، علاوه بر اين، توجّه به آينده و بقا در آينده نيز وجود دارد. به عبارت ديگر، در انسان، آرزوى خلود و جاويدان ماندن، وجود دارد و اين آرزو، مخصوص انسان است... نگرانى از مرگ، زاييده‏ى ميل به خلود است و از آن جا كه در نظامات، هيچ ميلى، گزاف و بيهوده نيست، مى‏توان اين ميل را دليلى بر بقاى بشر پس از مرگ دانست. اين كه ما، از فكر نيست شدن، رنج مى‏بريم، خود، دليل است بر اين كه ما نيست نمى‏شويم. اگر ما، مانند گُل‏ها و گياهان، زندگى موقّت و محدودى مى‏داشتيم، آرزوى خلود به صورت يك ميل اصيل، در ما به وجود نمى‏آمد. وجود عطش، دليلِ وجود آب است. وجود هر ميل و استعداد اصيل ديگر هم دليل وجود كمالى است كه استعداد و ميل به سوى آن متوجّه است. گويى، هر استعداد، سابقه ‏اى ذهنى و خاطره‏اى است از كمالى كه بايد به سوى آن شتافت. آرزو و نگرانى درباره‏ى خلود و جاودانگى - كه همواره انسان را به خود مشعول مى‏دارد - تجلّيات و تظاهرات نهاد و واقعيّت نيستى ‏ناپذير انسان است...(6)
خلاصه‏ى مطلب اين كه عشق به صلح و عدالت، در درون جان هر كسى هست. همه، از صلح و عدل، لذّت مى‏برند و با تمام وجود خود، خواهان جهانى مملوّ از اين دو هستند. آيا اين، يك عطش كاذب است يا نياز واقعى كه در زمينه ‏ى آن، الهام درونى به كمك خرد شتافته تا تأكيد بيش‏ترى روى ضرورت آن كند؟ آيا هميشه تشنگى ما، دليل بر اين نيست كه آبى در طبيعت وجود دارد و اگر آب، وجود خارجى نداشته باشد، آيا ممكن است عطش و عشق و علاقه به آن، در درون ما وجود داشته باشد؟
ما، مى‏ خروشيم، فرياد مى‏زنيم، عدالت و صلح مى‏ طلبيم، و اين، نشانه ‏ى آن است كه سرانجام، اين خواسته تحقّق مى‏ پذيرد و در جهان پياده مى‏گردد.
اصولاً، فطرت كاذب، مفهومى ندارد؛ زيرا، مى‏دانيم كه آفرينش و جهان طبيعت، يك واحد به هم پيوسته است و هرگز مركَّب از يك سلسله موجودات از هم گسسته و از هم جدا نيست. روى اين جهت، هر عشق اصيل و فطرى، حاكى از وجود معشوقى در خارج و جذبه و كشش آن است. به هر حال، فطرت و نهاد آدمى، به وضوح، فرياد مى‏زند كه سرانجام، صلح و عدالت، جهان را فرا خواهد گرفت. و بساط ستم برچيده خواهد شد؛ چرا كه اين، خواست عمومى و فطرى انسان‏ها است. پس بايد اين خواست بشر، روزى تحقّق يابد و هر روزى كه مى‏گذرد، زمينه‏ ى ظهور آن قيام، فراهم‏تر مى‏شود.
ب) راه عقلى‏
موضوع را از اين زاويه با ذكر چند مقدمه، پى مى‏گيريم:
خداوند متعال، انسان را عبث و بيهوده خلق نكرده و آنان را به حال خود وانگذاشته است، بلكه هدف از خلقت - در عين بى نيازىِ از خلق - همان رسيدنِ خلق به مصالح بزرگى است كه كمال بشر به سبب آن‏ها، تحقّق مى ‏پذيرد.
خداوند متعال مى ‏فرمايد: ((و ما خلقت الجنّ و الإنس إلاّ ليعبدون))(7)؛ ما، جنّ و انس را، تنها، براى عبادت خالص خداوند، خلق كرديم.
آن چه به يك معناى وسيع از اين آيه استفاده مى‏شود، اين است كه هدف نهايى از خلقت، در دستْ‏رسى بشر به كمال خود است كه با توجيه عقيده و انحصار رفتار انسان بر طاعت خدا و عدالت او در هر حركت و سكونى، حاصل مى‏گردد.
اين كمال عالى براى انسان، از چند جنبه قابل طرح است:
جنبه ‏ى يكم - جنبه‏ ى فردى است، به اين معنا كه هدف از خلقت، آن است كه افراد، به كمال مطلوب خود برسند.
جنبه‏ ى دوم - جنبه‏ى اجتماعى است، به اين معنا كه در جامعه، مجتمعى كامل و بشرى متكامل ايجاد گردد كه زندگى افراد آن جامعه، بر اساس عدل و اخلاص است و از هر كارى كه با هدف عالى خلقت او منافات دارد، دورند.
جنبه‏ى سوم - جنبه‏ى حكومتى است، به اين معنا كه در جامعه، حكومتى بر اساس عدل و حقّ، حاكم شده كه احكام آن، برگرفته از دستورهاى الهى است.
حال كه غرض از خلقت، مشخص شد، پس خداوند متعال، بايد هر امرى را كه در جهت اين هدف بزرگ است، ايجاد كند، و هر چيزى را كه ممكن است مانع تحقّق آن هدف گردد، از ميان بردارد، ولو تحقّق اين هدف، مستلزم بر هم خوردن قوانين طبيعت و ايجاد معجزات است، بايد آن معجزه را در خارج ايجاد كند؛ زيرا، هدف از ايجاد قوانين طبيعى، به اجرا گذاشتن اهداف خلقت است و اگر تحقّق اهداف خلقت، متوقّف بر به هم خوردن قوانين نظام طبيعى است، به ناچار، بايد معجزات تحقّق يابد.
با مراجعه به تاريخ، به طور قطع پى مى‏بريم كه اين هدف الهى كه در اين آيه به آن اشاره شده و عقل نيز به آن پى مى‏برد، در طول تاريخ بشريّت، هنوز تحقّق نيافته است، پس بايد به اين نتيجه برسيم كه اين حكومت عدل جهانى و توحيدى، در آينده‏ى عمرِ بشريّت، با مشيّت الهى، تحقّق خواهد يافت.
نتيجه‏اى را كه از اين آيه‏ى شريف گرفتيم، به طور وضوح، مى‏توان از آيات ديگرى مانند موارد زير، نيز نتيجه گرفت:
1- ((وعد الله الذين ءامنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الأرض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكننّ لهم دينهم الذى ارتضى لهم، و ليبدلنّهم من بعد خوفهم أمناً يعبدوننى لا يشركون بى شيئاً و مَنْ كَفَر بعد ذالك فأولئك هم الفاسقون))؛(8) خدا به كسانى كه از شما بندگان (كه به خدا و حجّت عصر) ايمان آرد و نيكوكار گردد، وعده فرموده است كه در (ظهور امام زمان ‏عليه السلام) در زمين خلافت دهد (و به جاى امم سالفه، حكومت و اقتدار بخشد) چنان كه امم صالح پيامبران سلف، جانشينان خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنديده‏ى آنان را (كه اسلام واقعى است) بر همه‏ى اديان تمكّن و تسلّط عطا كند و بر همه‏ ى مؤمنان، پس از خوف و انديشه از دشمنان، ايمنى كامل دهد كه مرا به يگانگى، بى هيچ شائبه ‏ى شرك و ريا، پرستش كنند و بعد از آن، هر كه كافر شود، در حقيقت، همان تبهكاران‏اند كه با (وجود) شناسايى حق، از پَسِ شهوت نفس، به راه كفر مى‏روند.
دراين آيه‏ى شريف، قرائنى وجود دارد كه نشان مى‏دهد مراد آيه، عصر ظهور حكومت جهانى است:
الف) كلمۀ ((الارض)) كه با نبود قرينه بر انصراف به موضع خاصّى، ظهور در عموم دارد.
ب) تمكين تام و استقرار حقيقى دين، بدون سيادت و تسلّط دين بر كلّ عالم، تحقّق نمى‏پذيرد.
ج) خوف، به طور كلّى، به امن و امان متبدّل نمى‏شود، مگر بعد از آن كه سلطه ‏ى دين، بر كلّ روى زمين فراگير شود.
2- ((هو الذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدين كلّه و لو كره المشركون))؛(9) او خدايى است كه رسول خود را با دين حقّ، به هدايت خلق فرستاد تا بر همه‏ى اديان جهان، تسلّط و برترى دهد.
در اين آيه نيز، قرائنى وجود دارد كه حكومت عدل جهانى را مى‏رساند.
الف) حرف ((ل)) در جمله ‏ى ((ليظهره)) دلالت بر علّت و غايت دارد. به اين بيان كه سبب در فرو فرستادن شريعت اسلام، غلبه دادن آن بر جميع اديان و عقايد است و اين، تنها، با سيطره‏ى دين حقّ در كلّ جهان، تحقّق مى‏پذيرد. و از آن رو كه اهداف الهى، غير قابل تخلّف است، لذا اين هدف، در آينده، تحقّق خواهد پذيرفت.
ب) ضمير ((ه)) در (ليظهره) به جهت نزديكى آن به واژه‏ى ((دين)) نيز به جهت لزوم سنخيّت ميان غالب و مغلوب، به ((دين)) بر مى‏گردد و نه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم . از آن جا كه مغلوب، جميع اديان است، پس بايد غالب نيز از جنس اديان باشد كه همان دين حق است.
از مجموع مقدّمات گذشته، پى مى‏بريم كه براى تحقّق اهداف خلقت، خصوصاً خلقت انسان - از آن جهت كه افعال خداوند، هدف‏مند است - بايد زمينه‏ ى حكومت عدل جهانى و توحيدى فراهم شود، و با عنايات و توجّهات خاصّ الهى، رهبرى الهى و معصوم، ظهور كند تا آن حكومت، در روى زمين، تحقّق يابد و افراد جامعه نيز در سايه‏ ى آن حكومت الهى، به كمال مطلوب خود برسند.
اين حكومت عدل جهانى و توحيدى، ولو تاكنون شرايطش تحقّق نيافته، ولى در گذر زمان، با تحقّق شرايطش، در آخر الزمان، تحقّق پيدا خواهد كرد.
تفاوت راه فطرى و عقلى‏
1- گاه، اشخاص را مى‏يابيم كه بر اثر عوامل مختلف معرفتى و روانى، نسبت به مباحث مهدويّت موضعى شكّاكانه اتخاذ مى‏كنند و به اِشكال تراشى و شبهه آفرينى مى‏پردازند. بديهى است كه راه فطرى كه بر پايه‏ى امور فطرى استوار بوده و با وجدان‏ هاى بيدار و ذهن‏هاى صاف و بى آلايش مردمان، سر و كار دارد، براى اقناع چنين اشخاصى، كفايت نمى‏كند. در اين جا است كه دليل عقلى، راهگشا مى‏شود و مى‏تواند در خلال احتجاجات و مناظره‏ هاى كلامى، حقانيّت اعتقاد به مهدويّت را به اثبات رساند.
بنابراين، امتياز دليل عقلى، آن است كه در مقام احتجاج و مناظره با منكران، كارايى بيش‏ترى دارد، و اگر در هدايت منكران لجوج و متعصّب، توفيق نيابد، دست كم، از تأثير شبهات آنان در ساير افراد جلوگيرى مى‏كند و نامعقول بودن ادله‏ى آنان را آشكار مى‏سازد.
2- استدلال عقلى، مى‏تواند در تقويّت اعتقاد دينى، مؤثّر باشد؛ زيرا، هر گاه، عقل انسان، در برابر مطلبى خاضع گردد و به آن گردن نهد، قلب و دل او، گرايش بيش‏ترى به آن مى‏يابد.
3- اعتقاد انسان، اگر بر عواطف مبتنى باشد، مى‏ تواند بر اثر شبهات ترديد آفرين، دچار تزلزل گردد. در اين موارد، يافتن مبانى استوار عقلى و زدودن شك‏ها و ترديدها در سايۀ آن، نقش مهمّى در پيشگيرى و يا جبران آسيب‏ هاى وارد شده دارد.
ج) راه تاريخى‏
با مراجعه به تاريخ گذشته و حال، پى مى‏بريم كه بشر، در طول تاريخ خود، گرفتار انواع عذاب‏ها و شقاوت‏ها و قتل و غارت‏ها بوده است، خصوصاً، انسان‏هاى موحّد كه به جرم پاسدارى از حقّ و حقيقت و توحيد، انواع عذاب‏ها را به جان خريدند.
قرآن كريم، در رابطه با قضيه‏ ى اصحاب أُخدود - كه خندق بزرگى حفر كردند و در آن آتشى بس عظيم فراهم آوردند تا مؤمنان و موحّدان را در آن انداخته و زنده زنده بسوزانند - مى‏ گويد:
(( بسم الله الرحمن الرحيم * و السماء ذات البروج * و اليوم الموعود * و شاهد و مشهود * قتل أصحاب الأخدود * النارِ ذاتِ الوقود * إذهم عليها قعود * و هم على ما يفعلون بالمؤمنين شهود * و ما نقموا منهم إلاّ أنْ يؤمنوا بالله العزيز الحميد))؛(10) به نام خداى بخشنده ‏ى مهربان. قسم به آسمان بلندى كه داراى كاخ‏هاى با عظمت است. و قسم به روز موعود (قيامت كه وعده‏گاه خلايق است). و قسم به شاهدِ (عالَم، پيغمبر خاتم) و مشهودِ (او قيامت و امّت). اصحاب اخدود، همه، كشته و نابود شدند. همان مردم ظالمى كه آتش سختى به جان خلق بر افروختند. كه (بى رحمانه) در كنار آن خندق‏هاى آتش بنشستند. و سوختن مؤمنانى كه به آتش افكندند، مشاهده كردند. و با آن مؤمنانى كه سوزاندند، هيچ عدواتى نداشتند جز آن كه آنان به خداى مقتدر ستوده صفات، ايمان آورده بودند.
در صفحه‏ اى ديگر از تاريخ مى‏خوانيم كه فرعون مصر، به مجرّد ديدن رؤيايى در خواب، چه جناياتى در طول عمر خود انجام داد تا وجودش از گزند بليّات محفوظ بماند.
باز در صفحه‏اى ديگر از تاريخ، جنايات شخصى ديگر به نام حجّاج بن يوسف ثقفى را مشاهده مى ‏كنيم كه در مدّت بيست سالى كه بر عراق حاكم شد، جناياتى هول‏ناك را انجام داد. مسعودى، در كتاب (مروج الذهب) مى ‏نويسد:
تعداد كسانى را كه شخص حجّاج به صورت قتلِ صبر، از پاى در آورد، صد و بيست هزار نفر بوده است. و اين، غير از آن مقدارى است كه به دست لشكريان او به قتل رسيدند. در زندان‏ هاى او، حدود پنجاه هزار نفر مرد و سى هزار نفر زن، به قتل رسيدند كه شانزده هزار نفر آنان، عريان و برهنه بوده‏اند. زنان و مردان را در يك مكان زندانى مى‏كرد در حالى كه براى آن مكان، هيچ سايبانى از گرما در تابستان و پوششى از سرما در زمستان نبود...(11)
اين، بخش كوچك از جنايات در تاريخ است كه با مراجعه به صفحات آن، به آن‏ها پى مى‏بريم.
جنايات و ظلم بر مظلومان و موحّدان، نه تنها پايان نيافته، بلكه به طور سرسام آورى، رو به افزايش نهاده است، به حدّى كه روى جنايتكاران گذشته را سفيد كرده است!
جنگ جهانى اوّل بر پا شد و در آن، انسان‏هاى بى گناهى به قتل رسيدند كه بنابر آمار رسمى، تنها، تعداد كشته شدگان اين جنگ، به بيست و دو ميليون نفر رسيد.
بعد از مدّت زمانى كوتاه، آتش جنگ جهانى دوم، شعله‏ور گشت و با كمال تأسّف، آتش آن، دامان هفتاد ميليون انسان را گرفت و به كام مرگ فرو برد. در همين جنگ، فاجعه‏ى عظيم هيروشيما و ناكازاكى رخ داد كه ده ‏ها هزار نفر، با سلاح‏هاى اتمى كه به دست همين بشر پيشرفته ساخته شده بود، به كام مرگ فرو رفتند.
در قضيّۀ استعمار كشور مسلمان الجزائر به دست فرانسه، به جهت مقابلۀ ملّت مسلمان آن ديار با استعمارگران، حدود دو ميليون نفر به دست اشغالگران فرانسوى، به شهادت رسيدند. در آن جا، مردمى را كه به مساجد پناه برده بودند، با انفجار بمب، به شهادت رساندند.
در تجاوزى كه آمريكا به ويتنام كرد، صدها هزار نفر را با انواع بمب‏ ها و سلاح‏ها به قتل رسانيد كه عوارض شيميايى آن جنگ، هنوز هم وجود دارد.
با مراجعه به تاريخ پنجاه ساله‏ى ملّت مظلوم فلسطين، به بخشى از جنايات صهيونيست‏ها بر اين ملّت مظلوم، پى مى‏بريم. در طول اين مدّت، ميليون‏ ها مسلمان را آواره كردند و ده‏ ها هزار نفر را به شهادت رساندند.
حال با تأمّلى نسبت به آيندۀ بشر و خصومت‏ هايى كه ميان ملّت‏ هاى مختلف پديد آمده - كه به مانند آتش زير خاكستر، آبستن جنايت ‏ها و فجايعى در آيندۀ بشريّت است - خصوصاً با در نظر گرفتن تسليحات خطرناك كشتار جمعى كه كشورها براى نابودى هم ديگر فراهم آورده‏اند كه مى ‏تواند ده ‏ها بار، كره‏ى زمين را به نابودى بكشاند، و بالاخصّ با طرح برخورد تمدّن‏ها كه از سوى بعضى از روشنفكران آمريكايى از جمله ساموئل هانتينگتون داده شده و امروز، سياست مداران آمريكايى نيز آن را دنبال مى‏كنند، در مى‏يابيم كه چه خطر عظيمى، جامعه‏ى بشر را تهديد مى‏كند. حال، آيا بشر، اميدى به آينده‏ى زندگى خود دارد؟ آيا در صورت عملى شدن آن طرح، احدى در روى زمين باقى خواهد ماند؟
راسل، در كتاب خود به نام اميدهاى نو، مى‏نويسد:
احساس حيرت و ضعف و عدم قدرت در عصر حاضر، همه را فرا گرفته است. انسان، در خود مى‏بيند كه هر لحظه، به سوى جنگى خانه‏مان سوز، پيش مى‏رود كه خود، خواهان آن نبوده است، جنگى كه در آينده، بيش‏تر بشر را به كام مرگ و نابودى خواهد كشاند، ولى در عين حال، ما انسان‏ها، به مانند خرگوشى كه به جهت ديدن مارى بزرگ در جاى خود ميخ كوب شده و متحيّر است كه چه كند و چه مى‏شود، نگاه به آينده ‏اى كه بس خطرناك است مى‏اندازيم كه براى انسان پيش ‏بينى شده، بدون آن كه كوچك‏ترين كارى از ما براى جلوگيرى از آن برآيد...(12)
حال با در نظر گرفتن اين ظلم‏ها و تعدّى‏ها و خطرهايى كه آينده‏ى بشر را تهديد مى‏كند، راه حلّ چيست؟ آيا بشر خود مى‏تواند با طرح برنامه‏اى كه ضمانت اجرايى نيز داشته باشد، صلاح و سعادت را بر كلّ عالم حكم فرما سازد يا بر اين بشر نوشته شده كه تا آخر عمرِ كره‏ى زمين، بايد با درد و رنج و مصيبت زندگى كند يا ضرورت اقتضا مى‏كند كه مُصلحى غيبى از جانب خداوند متعال، براى هدايت و نجات اين امّت ظهور كرده و امّت را از اين ظلم‏ها و تعدّى‏ها نجات داده و جلوى نابودى و هلاكت كلّ بشر قبل از رسيدن او به اهداف خود، گرفته و آنان را به سعادت واقعى رهنمون سازد؟
امام مهدى ‏عليه السلام امداد غيبى الهى‏
كلمه‏ى ((غيب)) در مقابل ((شهادت)) به معناى ((امر پنهان)) به صورت مكرّر، در قرآن كريم به كار رفته است. خداوند متعال درباره‏ى صفات و خصوصيّات متّقيان مى‏فرمايد:(( الذين يؤمنون بالغيب))(13)؛ متّقيان، كسانى هستند كه به غيب ايمان دارند.
ايمان به غيب، مصاديق متعدّدى دارد كه يكى از آن‏ها، ايمان به امدادات غيبى است كه گاهى به صورت اختصاصى و گاه نيز به صورت عمومى و اجتماعى، براى بشر مى‏رسد. اين، به جهت لطف و عنايت الهى است كه انسان را رها نگذاشته و هر آن و لحظه، او را مورد لطف خود قرار مى‏دهد. خداوند متعال مى‏فرمايد:(( و كنتم على شفا حفرة من النار فأنقذكم منها))(14)؛ در صورتى كه بر پرت گاه آتش بوديد، خدا، شما را نجات داد.
ظهور امام مهدى‏عليه السلام يكى ديگر از امدادات غيبى اجتماعى و الهى است كه كلّ بشريّت را به سعادت و نجات رهنمون خواهد كرد و اعتقاد به آن نيز از واجبات است. شيخ ناصر الدين البانى مى‏نويسد:
إنّ عقيدة خروجِ المهدي عقيدة ثابتة متواترة عنه‏صلى الله عليه وآله وسلم يجب الايمان بها؛ لأنّها من أمور الغيب. و الايمان بها من صفات المتّقين كما قال:(( الم * ذالك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين * الذين يؤمنون بالغيب))،(15) و إنّ إنكارها لا يصدر إلاّ من جاهلٍ مكابرٍ. أسأل الله تعالى أنْ يتوفّانا على الإيمان بها و بكلّ ما صحّ في الكتاب و السنة؛
همانا، عقيده‏ى به خروج مهدى، عقيده‏اى است ثابت و متواتر از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله كه ايمان به آن واجب است؛ زيرا، اين عقيده، از امور غيب است كه ايمان به آن، از صفات متّقيان در قرآن كريم شمرده شده است. خداوند مى‏فرمايد: ((اين كتاب، شك در آن نيست (و) راهنماى پرهيزكاران است. آن كسانى كه به جهان غيب ايمان آوردند.))
همانا، انكار اين عقيده، جز از فرد جاهلِ زورگو، صادر نمى‏گردد. از خداوند متعال، مى‏طلبم كه ما را بر ايمان به اين عقيده و به هر امرى كه به طور صحيح، از كتاب و سنت ثابت شده، بميراند.
همين مطلب را استاد عبد المحسن بن حمد العباد در ردّ منكران عقيده به مهدويّت در دانشگاه مدينه‏ى منوّره، ايراد كرد:
و التصديق بها داخل في الإيمان بأنّ محمّداً رسول اللّه‏صلى الله عليه وآله ؛ لأنّ من الإيمان به تصديقة فيما أخبر به، و داخل في الإيمان بالغيب الذي امتدح الله المؤمنين به بقوله: ((الم * ذالك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين * الذين يؤمنون بالغيب...)).(16)
تصديق و اعتقاد به قضيّه‏ى مهدويّت، داخل در ايمان به رسالت پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم است؛ زيرا، از آثار ايمان به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ايمان و تصديق به او است در امورى كه به آن‏ها خبر داده، و داخل در ايمان به غيبى است كه خداوند متعال مؤمنين را به جهت ايمان به آن، مدح كرده است آنجا كه مى‏فرمايد: ((اين كتاب، شك در آن نيست (و) متقيان را هدايت مى‏كند. آنان كه به غيب ايمان دارند و...)).
خوش‏بينى نسبت به جريان كلّى عالم‏
مرحوم شهيد مطهرى در كتاب قيام و انقلاب مهدى‏عليه السلام مى‏نويسد:
انديشه‏ى پيروزى نهايى نيروى حقّ و صلح و عدالت بر نيروى باطل و ستيز و ظلم، گسترش جهانى ايمان اسلامى، استقرار كامل و همه جانبه ‏ى ارزش‏هاى انسانى، تشكيل مدينه ‏ى فاضله و جامعه‏ ى ايده آل، و بالاخره اجراى اين ايده‏ى عمومى وانسانى به وسيله‏ى شخصيّتى مقدّس و عالى قدر - كه در روايات متواتر اسلامى، از او به ((مهدى)) تعبير شده است - انديشه‏اى است كه كم و بيش، همه‏ى فرق و مذاهب اسلامى - با تفاوت‏ها و اختلاف‏هايى - بدان مؤمن و معتقدند؛ زيرا، اين انديشه، به حسب اصل و ريشه‏ ى قرآنى است. اين، قرآن مجيد است كه با قاطعيّت تمام، پيروزى نهايى ايمان اسلامى، غلبه‏ى قطعى صالحان و متّقيان، كوتاه شدن دست ستمكاران و جباران را براى هميشه، و آينده‏ى درخشان و سعادت‏مندانه ‏ى بشريّت را نويد داده است.
اين انديشه، بيش از هر چيز، مشتمل به عنصر خوش بينى نسبت به جريان كلّى نظام طبيعت و سير تكاملى تاريخ و اطمينان به آينده، و طرد عنصر بدبينى نسبت به پايان كار بشريّت است كه طبق بسيارى از نظريّه ‏ها و فرضيه ‏ها، فوق العادّه تاريك و ابتر است...
اميد و آرزوى تحقيق اين نويد كلّى جهانى انسانى، در زبان روايات اسلامى، ((انتظار فرج)) خوانده شده است و عبادت - بلكه افضل عبادات - شمرده شده است. اصل انتظار فرج، از يك اصل كلّى اسلامى و قرآنى ديگر، استنتاج مى‏شود و آن، اصل ((حرمت يأس از روح الله)) است.
مردم مؤمن به عنايات الهى، هرگز و در هيچ شرايطى، اميد خويش را از دست نمى ‏دهند و تسليم يأس و نااميدى و بيهوده گرايى نمى‏گردند. چيزى كه هست، اين انتظار فرج و اين عدم يأس از روح الله، در مورد يك عنايت عمومى و بشرى است، نه شخص يا گروهى، بعلاوه، توأم است با نويدهاى خاص و مشخّص كه به آن قطعيّت داده است.(17)
ايشان، در جايى ديگر از كتاب‏اش مى‏فرمايد:
آرمان قيام و انقلاب مهدى‏ عليه السلام يك فلسفه‏ ى بزرگ اجتماعى اسلامى است. اين آرمان بزرگ، گذشته از اين كه الهام بخش ايده و راه گشاى به سوى آينده است، آينه‏ ى بسيار مناسبى است براى شناخت آرمان‏هاى اسلامى.
اين نويد، اركان و عناصر مختلفى دارد كه برخى، فلسفى و جهانى است و جزئى از جهان بينى اسلامى است، و برخى، فرهنگى و تربيّتى است، و برخى، سياسى است، و برخى، اقتصادى است، و برخى، اجتماعى است، و برخى، انسانى يا انسانى - طبيعى است.(18)
دوم - وقوع حكومت جهانى توحيدى در آخر الزّمان‏
تكامل فرد و در نتيجه ايجاد مجتمع كامل و نيز دولت و حكومت عدل در جامعه، با دو عامل اساسى تحقّق‏پذير است: 1- عامل خارجى؛ 2- عامل داخلى.
1- عامل خارجى، آن است كه هر فرد از افراد جامعه و در نتيجه مجتمع، معناى عدل و كمالى را كه هدف از خلقت او در آن است، بداند، و نيز راهى را كه بايد انسان در رسيدن به آن هدف بپيمايد، بشناسد.
از آن رو كه فهم‏ هاى بشرى، قاصر از درك اين امور است، لذا بشر در طول تاريخ، محتاج به انبيا براى هدايت و رسيدن به اهداف خود بوده است. اين هدف بزرگ، از جانب خداوند، با ارسال پيامبران و اوصيا، در طول تاريخ، تحقّق پيدا كرده است.
2- عامل داخلى، همان شعورِ بشر به اين مسئوليّت و هدف بزرگ است. لذا به جهت رسيدن به هدف، تحقّق اين عاملِ داخلى در وجود انسان، لازم است. اين شعورِ به مسئوليّت، تحقّق پيدا نمى ‏كند، مگر به اين كه‏
الف) عقل، اهميّت اطاعت خداوند و خضوع و خشوع نسبت به او را درك كند.
ب) بداند كه اين اطاعت، ضامن حقيقى براى سعادت خود و جامعه و ايجاد عدل مطلق در جامعه خواهد بود.
ج) حقيقت عدل و قسط و آثار و بركات آن را بداند.
اين عامل داخلى، با انواع‏اش، از چند طريق قابل پياده شدن است:
طريق يكم - اين كه اين ايمان و اخلاص، در افراد جامعه، به صورت معجزه، تحقّق يابد. اين احتمال، با قانون معجزات، منافات دارد؛ زيرا، معجزه، طريق انحصارى است، در حالى كه براى رسيدن به نتيجه و هدف، راه‏هاى ديگر غير از طريق معجزه وجود دارد. و نيز با اختيار انسان - كه كمال او در گرو آن است - منافات دارد. در نتيجه، بشر، بايد خود به خود و بدون جبر، با تجربه و ارشاد، به سطحى عالى از فهم و شعور به آن امور برسد تا بتواند آن هدف عالى را با رهبرى الهى، پياده كند.
حال، با ملاحظه‏ ى حالات و خصوصيّات بشر، پى مى‏بريم كه هنوز، انسان، به آن سطح عالى از فهم و شعور، براى رسيدن به آن هدف كامل، نرسيده است؛ زيرا، بشر، از ابتداى خلقت، دو شرط اساسى از شرايط تطبيق عدل كامل را نداشته است:
1- شناخت عدل به صورت كامل؛
2- آمادگى براى فداكارى در راه تطبيق و پياده كردن عدالت، بعد از شناخت آن.
اگر بر فرض، بشر، شرط يكم را دارا باشد، هنوز آمادگى براى شرط دوم را پيدا نكرده است. انبيا، در طول تاريخ بشر، متكفّل اين دو شرط بوده و مردم را به غرض اساسى از ايجاد بشر كه همان حكومت عدل جهانى و الهى است، بشارت داده‏اند. خداوند متعال مى‏فرمايد:
((و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر أنّ الأرض يرثها عبادى الصالحون))(19)؛ ما، بعد از تورات، در زبور داود نوشتيم كه ((يقيناً، بندگان نيكوكار من، زمين را وارث و متصرّف خواهند شد.)).
و نيز خداوند متعال مى‏فرمايد:
((هوالذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدين كلّه و لو كره المشركون))؛(20) او خدايى است كه رسول خود را با دين حقّ، براى هدايتِ خلق فرستاد تا بر همه‏ى اديانِ عالم، تسلّط دهد.
ولى از طرفى ديگر مى‏دانيم كه براى هيچ يك از انبياى الهى، به دو دليلى كه گذشت، شرايط اساسى براى هدايت فعلى كلّى بشر و ايجاد حكومت عدل جهانى، ميسّر نگرديد.
خداوند متعال، در باره‏ى قوم حضرت نوح ‏عليه السلام كه نهصد و پنجاه سال، قوم خود را به حقّ و حقيقت دعوت كرد، مى‏فرمايد:
((قال ربّ إنّى دعوت قومى ليلاً و نهاراً)) فلم يزدهم دعائى إلاّ فراراً* و إنّى كلّما دعوتهم لتغفرلهم جعلوا أصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و أصرّوا و استكبروا استكباراً؛(21) نوح ‏عليه السلام گفت: ((بارالها! من، هر چه قوم خود را شب و روز دعوت كردم، دعوت و پندم، جز به فرار و اعراض آنان نيفزود! و هر آن چه آنان را به مغفرت و آمرزش تو خواندم، انگشت (جهل و عناد) بر گوش نهادند و جامه را به رخسار افكندند (تا مرا نبينند و سخن‏ام را نشنوند) و بر كفر اصرار و لجاج ورزيدند و سخت راه تكبّر و نخوت پيمودند!)).
نيز حضرت ابراهيم ‏عليه السلام پس از آن همه دعوت به توحيد، به آتش افكنده شد. و قوم موسى‏ عليه السلام در جواب آن حضرت عرض كردند:
((فاذهب أنت و ربّكَ فقاتلا إنّا هاهنا قاعدون))؛(22) پس تو پروردگارت برويد و با آنان قتال كنيد و ما، اين جا، نشسته‏ايم.
خداوند متعال، در اعتراض به جماعتى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد:
((يا أيّها الذين ءامنوا مالكم إذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثّاقلتم إلى الأرض أرضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة فما متاع الحياة الدنيا إلاّ قليل))؛(23) اى كسانى كه ايمان آورديد! چرا آن هنگام كه به شما امر شود كه براى جهاد در راه دين، بى درنگ آماده شويد، (چون بار گران) به خاك زمين دل بسته ‏ايد؟ آيا راضى به زندگانى دنيا، عوض حيات ابدى آخرت شديد در صورتى كه متاع دنيا در برابر عالم آخرت، اندك و ناچيز است؟
حال به اين نتيجه مى‏رسيم كه بشر، تا كنون، به شروط اساسى براى تشكيل حكومت جهانى، دست نيافته و زمينه را براى ظهور آن حضرت فراهم نساخته است. ولو ممكن است كه از ناحيه‏ى خداوند متعال نيز، جهاتى براى اين تأخير، در نظر گرفته شده باشد، ولى به طور قطع مى‏دانيم كه بشر، روزى، براى تأسيس اين حكومت عدل جهانى و توحيدى، برپاخاسته و زمينه و شرايط را، عملاً، مهيّا خواهد كرد و خداوند نيز از باب لطف، اين حكومت را عملى و پياده خواهد كرد.
حكمت تأخير از ديدگاه روايات‏
در روايتى، امام باقرعليه السلام مى ‏فرمايد:
دولتنا آخرالدول، ولن يبقى أهل بيت لهم دولة إلاّ ملكوا قبلنا لئلاّ يقولوا - إذا رأوا سيرتنا - : ((إذا ملكنا سرنا مثل سيرة هؤلاء.)). و هو قول الله، عزّوجلّ : ((والعاقبة للمتقين))؛(24)
دولت و حكومت ما، آخرين دولت‏ها و حكومت‏ها است. حكومت، براى هيچ اهل بيتى باقى نمى‏ماند، مگر اين كه قبل از ما، به حكومت رسيده و آن را به نهايت رسانده است، به جهت اين كه هرگاه سيره‏ى ما را در حكومت مشاهده كردند، نگويند: ((اگر ما نيز مالك و عهده دار حكومت بوديم، اين چنين حكومت مى‏كرديم.)). اشاره به اين معنا است قول خداوند متعال كه مى‏فرمايد: ((عاقبت، براى پرهيزكاران است.)).
مقدمات ظهور
از طرفى ديگر مى‏ دانيم كه هر عمل اجتماعى، چه كوچك باشد و چه بزرگ، احتياج به آماده شدن ظروف مناسب است تا چه رسد به اين امر بزرگ كه در حقيقت، انقلابى جهانى و فراگير در تمام زمينه ‏ها، اعم از اقتصادى و سياسى و اجتماعى و... است. لذا، اين انقلاب، احتياج به مقدّمات و آمادگى ‏هايى دارد كه بعضاً، به آن اشاره مى‏شود:
1- پيشرفت و رشد عقلانى و دينى، و لو در طبقه‏ى خاصّى از بشر.
2- انحراف عمومى در ميان بشر.
3- انتشار ظلم و فساد در عالم در نتيجه‏ى دور شدن بشر از دين الهى و متابعت از هواهاى نفسانى.
4- پيشرفت بشر در فن آورى؛ زيرا، تمام امور امام زمان‏ عليه السلام در عصر ظهور، با معجزه انجام نمى‏گيرد.
5- آماده شدن ياران خاص امام مهد ى‏عليه السلام براى نصرت آن حضرت و شركت در برپايى حكومت عدل جهانى.

على اصغر رضوانى
________________________________________
1) غاشيه: 21 - 22.
2) طلاق: 10.
3) زمر: 9.
4) بحث حول المهدي، ص 7 - 8.
5) اميدهاى نو، راسل.
6) مجموعه آثار، ج 1، ص 200 - 201.
7) ذاريات: 56.
8) نور: 55.
9) توبه: 33.
10) بروج: 1 - 8.
11) مروج الذهب، ج 3، ص 166 - 167.
12) اميدهاى نو، از راسل.
13) بقره: 3.
14) آل عمران: 103.
15) مجله‏ ى التمدن الإسلامي، ش 22، ص 643،چ دمشق.
16) مجله‏ ى الجامعة الإسلامية، ش 3، سال يكم، ذوالقعده‏ى 1388، چ حجاز.
17) قيام و انقلاب مهدى ‏عليه السلام، ص 5 - 7.
18) همان.
19) انبياء: 105.
20) توبه: 33.
21) نوح: 5 - 7.
22) مائده: 24.
23) توبه: 38.
24) بحارالانوار، ج 52، ص 332؛ الغيبة، طوسى، ص 472؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 465.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page