یک نفر دست به پهلو، به زمین افتاده

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

از میان در و دیوار صدا می‌آید
یک نفر ناله کنان پشت دری، گفت علی

یک نفر دست به پهلو، به زمین افتاده
مادری خورد زمین و پسری گفت علی

شعله می‌ریخت ز دیوار و در بیت ‌الله
پشت در پیرهن شعله ‌وری گفت علی

بال پروانه که می‌سوخت و میریخت زمین
ناله‌ی خسته‌ تر از خسته ‌تری گفت علی

چشم حیدر زدم و دود سیاهی می‌رفت
تا که در معرکه چشمان ‌تری گفت علی

فاتح خیبر و دستی که به بندست دچار
تیغ مانده به نیام و سپری گفت علی

چهار مهتاب تماشاگر محشر بودند
تابه روی در خانه، شرری گفت علی

چادری سوخت، سری سوخت، گلی پرپر شد
وسط فاجعه بی ‌بال و پری گفت على

میخ و دیوار و دری دست به یکی کردند
با لگد سوخت گلی، ریخت دری، گفت علی

چون به پاهای علی با قد خم میافتاد
زیر بار غم و آتش، کمری گفت علی

پدر جان به لب و مادر سیلی خورده
پشت مادر پسر در به دری گفت علی

مادری از نفس افتاد، امان از آتش
ریخته در خودش اما، جگری گفت علی

محشری بود ز هر ثانیه خون میجوشید
هرکه میداد از این غم خبری، گفت علی

دست بر دامن خود برد، علی گفت علی
بغض را فاطمه میخورد، علی گفت علی

شاعر: نرگس غریبی