نزهت بادی
میگویند فرشتگان گریه نمیکنند؛ چون چشم تماشای عشق را ندارند!
اما امروز وضوی اشک میگیرم تا طهارتی یابم برای بر گرفتن بوسهای از محبوبه خدا!
بعد از هبوط تو، به زمین، باز هم تنها میشوم؛ مثل همان زمانی که به بهانه آفرینش خلقت، مرا از مونس دلتنگیهایم ـ مادرت ـ جدا کردند.
بعد از فاطمه علیهاالسلام ، شب و روزم یکی شد.
چشمهایم را بسته بودم و در تاریکی تنهایی خویش میگریستم، تا اینکه نوری از جنس خورشید وجود زهرا علیهاالسلام ، عمق ظلمت هجرانم را شکافت و دیدهام با شفق سرخ نگاهت روشن شد؛ مثل آفتابیترین روزهای خدا!
بعد از آن، من بودم و بازی با نور! همنشینی با مهربانی! رفاقت با عاطفه و پرسیدن از عشق!
شاید همان روزها بود که مردمان زمینی برای طلب باران رحمت خدایی، دست خالیشان را در صحرای نیاز دلشان دراز کردند و نماز باران خواندند تا خداوند از رأفت و رحمانیت خویش، به آنان رزقی معطر و طیّب عطا کند.
آن رزق، ریحانه خوشبوی بهشتی من است که به نام خویش، دل بزرگترین مرد عالم ـ علی علیهالسلام ـ را میآراید!
زینب جان! اکنون که تو از بهشت خیال انگیز من؛ به سوی اهالی کره خاکی میروی تا مهتاب شبهای گمراهیشان شوی، مرا دیگر شوقی برای سیر و سیاحت در ملکوت خاطرات تو نیست!
گویی که بال و پر خیس شده از اشکم، توان پریدن را از دست دادهاند!
بگذار، ساکنان زمینی، از باران اشکهای فرشتهای که او را از همسایگی با آفتاب محروم کردهاند، به وجد آیند و در رنگین کمان تولد تو، هفت رنگ عشق، صبر، ایثار، شجاعت، عرفان، عصمت و کرامت را بینند و دل خوش دارند که دعایشان به اجابت رسیده است!
فقط خدا کند که سنگهای زمین، در عصر بیوفایی مردمانش تمام شده باشد، تا با تو همانی نکنند که با چلچراغهای هدایت خویش در گذشته کردهاند!
متن ادبی(( فرشتگان گریه نمیکنند!))
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)
- بازدید: 5568