متن ادبی (( تو خندیدی و... ))

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

 «ستاره‏ ها همه ساعت ـ شمار چشم تواند ـ شبی که عقربه‏ های ماه می ‏تپد چه شبی است؟»
دنیا به جشن و پایکوبی نشسته است، ورود باشکوه عقیله بنی هاشم را.
لحظه وقوع یک اتّفاق شگرف نزدیک است، ضرب آهنگ قدم‏های رستاخیز صبر می‏ آید ... .
کوه‏ ها به وجد می ‏آیند، تا در برابر کوه استقامت، با خشوع، به رکوع درآیند.
دریاها به شوق برمی‏خیزند تا پیش پای اقیانوس ایمان، سر به سجده بگذرانند و ناگهان، در آغوش عصمت خدا ـ زهرای اطهر علیهاالسلام ـ بهشت جوانه زد، نور قیام کرد، حماسه متولّد شد و «امّ المصایب» پا به عرصه وجود نهاد.
سزاوار نامت چیست، بانو؟
تو آمدی و دنیا به شوق نشست آمدنت را.
پلک گشودی و به موازات نگاهت، آینده تاریخ، آهسته آهسته رقم خورد.
از شیوه آمدنت می‏شد فهمید که چه قدر راه سخت و طولانی در پیش داری!
تو در آغاز زندگی ‏ات گریستی و گریاندی؛ درست لحظه تولّدت، جهان، حضورت را گریست؛ گریه شوق بود یا اندوه، نمی‏دانم! قنداقه ‏ات را به آغوش مادر دادند تا گریه ‏ات فرو نشیند و نشد!
تو را به آغوش پدر دادند تا آرام بگیری و تو گریستی.
قنداقه‏ ات را به آغوش جدّ بزرگوارت دادند و گریه‏ ات هم‏چنان مستمرّ بود!
تو را به آغوش برادرت «حسن (علیه‏ السلام) » دادند و تو گریستی!
قنداقه ‏ات را، کشتی نجات بخش در آغوش گرفت و دریای متلاطم اندوهت را آرامش بخشید و تبسّم بر لب‏هایت جاری شد.
تو خندیدی و جهان گریست.
تو خندیدی و مادر گریست.
تو خندیدی و پیامبر (صلی ‏الله‏ علیه ‏و ‏آله) گریست...
تو خندیدی و...
و تو زینب! دنیا را عظمت بخشیدی.
و تو درخت معطّر! در عمق تاریخ ریشه زدی، بزرگ شدی و تا همیشه دنیا را زیر سایه‏ ات به آرامش فرا خواندی.
و تو، زینب! در اولین گام، همدل و همراه حسین علیه ‏السلام شدی.
و تو، زینب! در یک لحظه مقدّس بر کالبد بی‏ جان زمین دمیده شدی!
چقدر واضح و زیبا کشید زینب را
خدا شبیه خودش آفرید، زینب را
و بعد... نیمه شبی، با قداستی از وحی
به جسم مرده دنیا، دمید، زینب را
صبور باش، زینب! آغاز زندگی‏ات و شروع غم‏هایت را صبوری کن!
شانه ‏های تو، برای کشیدن رنج و غم آفریده شده‏ اند. خدا تو را برای کرب‏ و بلا آفریده است.
بانوی بی‏ بدیل من!
«اقرار می ‏کنم که وجودت مقدّس است
نام تو نیز حُسن ختام مبارکی است» ... زینب علیهاالسلام

خدیجه پنجی