«ستاره ها همه ساعت ـ شمار چشم تواند ـ شبی که عقربه های ماه می تپد چه شبی است؟»
دنیا به جشن و پایکوبی نشسته است، ورود باشکوه عقیله بنی هاشم را.
لحظه وقوع یک اتّفاق شگرف نزدیک است، ضرب آهنگ قدمهای رستاخیز صبر می آید ... .
کوه ها به وجد می آیند، تا در برابر کوه استقامت، با خشوع، به رکوع درآیند.
دریاها به شوق برمیخیزند تا پیش پای اقیانوس ایمان، سر به سجده بگذرانند و ناگهان، در آغوش عصمت خدا ـ زهرای اطهر علیهاالسلام ـ بهشت جوانه زد، نور قیام کرد، حماسه متولّد شد و «امّ المصایب» پا به عرصه وجود نهاد.
سزاوار نامت چیست، بانو؟
تو آمدی و دنیا به شوق نشست آمدنت را.
پلک گشودی و به موازات نگاهت، آینده تاریخ، آهسته آهسته رقم خورد.
از شیوه آمدنت میشد فهمید که چه قدر راه سخت و طولانی در پیش داری!
تو در آغاز زندگی ات گریستی و گریاندی؛ درست لحظه تولّدت، جهان، حضورت را گریست؛ گریه شوق بود یا اندوه، نمیدانم! قنداقه ات را به آغوش مادر دادند تا گریه ات فرو نشیند و نشد!
تو را به آغوش پدر دادند تا آرام بگیری و تو گریستی.
قنداقه ات را به آغوش جدّ بزرگوارت دادند و گریه ات همچنان مستمرّ بود!
تو را به آغوش برادرت «حسن (علیه السلام) » دادند و تو گریستی!
قنداقه ات را، کشتی نجات بخش در آغوش گرفت و دریای متلاطم اندوهت را آرامش بخشید و تبسّم بر لبهایت جاری شد.
تو خندیدی و جهان گریست.
تو خندیدی و مادر گریست.
تو خندیدی و پیامبر (صلی الله علیه و آله) گریست...
تو خندیدی و...
و تو زینب! دنیا را عظمت بخشیدی.
و تو درخت معطّر! در عمق تاریخ ریشه زدی، بزرگ شدی و تا همیشه دنیا را زیر سایه ات به آرامش فرا خواندی.
و تو، زینب! در اولین گام، همدل و همراه حسین علیه السلام شدی.
و تو، زینب! در یک لحظه مقدّس بر کالبد بی جان زمین دمیده شدی!
چقدر واضح و زیبا کشید زینب را
خدا شبیه خودش آفرید، زینب را
و بعد... نیمه شبی، با قداستی از وحی
به جسم مرده دنیا، دمید، زینب را
صبور باش، زینب! آغاز زندگیات و شروع غمهایت را صبوری کن!
شانه های تو، برای کشیدن رنج و غم آفریده شده اند. خدا تو را برای کرب و بلا آفریده است.
بانوی بی بدیل من!
«اقرار می کنم که وجودت مقدّس است
نام تو نیز حُسن ختام مبارکی است» ... زینب علیهاالسلام
خدیجه پنجی
متن ادبی (( تو خندیدی و... ))
(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)