متن ادبی ((اسطوره ایثار ))

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

لیلا قبادی
آن‏قدر اتفاق نزدیک می‏شود تا به وقوع می‏پیوندد: پلک می‏گشاید و زمین، چونان گاهواره‏ای، دستان پر سخاوت خود را باز می‏کند و او را در آغوش خویش می‏فشارد؛ ناگاه مشام آسمان، از عطری بهشتی لبریز می‏شود.
از نسل روشنی است، همان که از بدو ورود، صحنه صحنه زندگی‏اش با حادثه عجین شده است.
... و زینب آمد؛ بانویی که ادامه حماسه خون است. بانویی که هزاران بار، هفتاد و دو تصویر سرخ را از نو می‏آفریند و به یمن قدمش، کربلا، هر لحظه با نفسی تازه آمیخته می‏شود و حیات را از سر می‏گیرد.
آن جا که فرات، دریاوار به استقبال می‏آید، امّا به ناگاه در برابر این اقیانوس باشکوه قطره قطره وجود خود را به تسلیم وا می‏دارد و از سرکشی غرورش دست می‏کشد و در تکّه ناچیزی از خاک پنهان می‏شود. و این اعجاز خداوندی است!
اینک قدسیان و زمینیان سر از پا نمی‏شناسند و هرکس، بی‏تاب‏تر از دیگری، میلاد این غزل بانو را نوید می‏دهد. عرش، افق به افق در رنگ‏ها و نورهای جادویی و خیره کننده غرق گشته و چشمان همگان را در حیرتی وصف‏ناپذیر، باقی گذاشته است.
شب که بی‏طاقت‏تر از آن است که تصویر این نورهای الهی را در باور خود بگنجاند، نا امیدانه در پاره پاره‏های متن خود، حیات سرتاسر تاریک خویشتن را جستجو می‏کند و در واپسین تپش‏های بی‏رمق قلبش، آرام آرام میان تنگناها رنگ می‏بازد.
هیچ کس در این شکّی نبرده است که او، همان دختر آفتاب است؛ بانویی که شعله شعله در مسیر باد می‏وزد.
آری! او آمد، تا در پرتو وجود مقدسش از کربلا تا کربلا، حقیقتی همیشه جاودان باقی بماند!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page