لیلا قبادی
آنقدر اتفاق نزدیک میشود تا به وقوع میپیوندد: پلک میگشاید و زمین، چونان گاهوارهای، دستان پر سخاوت خود را باز میکند و او را در آغوش خویش میفشارد؛ ناگاه مشام آسمان، از عطری بهشتی لبریز میشود.
از نسل روشنی است، همان که از بدو ورود، صحنه صحنه زندگیاش با حادثه عجین شده است.
... و زینب آمد؛ بانویی که ادامه حماسه خون است. بانویی که هزاران بار، هفتاد و دو تصویر سرخ را از نو میآفریند و به یمن قدمش، کربلا، هر لحظه با نفسی تازه آمیخته میشود و حیات را از سر میگیرد.
آن جا که فرات، دریاوار به استقبال میآید، امّا به ناگاه در برابر این اقیانوس باشکوه قطره قطره وجود خود را به تسلیم وا میدارد و از سرکشی غرورش دست میکشد و در تکّه ناچیزی از خاک پنهان میشود. و این اعجاز خداوندی است!
اینک قدسیان و زمینیان سر از پا نمیشناسند و هرکس، بیتابتر از دیگری، میلاد این غزل بانو را نوید میدهد. عرش، افق به افق در رنگها و نورهای جادویی و خیره کننده غرق گشته و چشمان همگان را در حیرتی وصفناپذیر، باقی گذاشته است.
شب که بیطاقتتر از آن است که تصویر این نورهای الهی را در باور خود بگنجاند، نا امیدانه در پاره پارههای متن خود، حیات سرتاسر تاریک خویشتن را جستجو میکند و در واپسین تپشهای بیرمق قلبش، آرام آرام میان تنگناها رنگ میبازد.
هیچ کس در این شکّی نبرده است که او، همان دختر آفتاب است؛ بانویی که شعله شعله در مسیر باد میوزد.
آری! او آمد، تا در پرتو وجود مقدسش از کربلا تا کربلا، حقیقتی همیشه جاودان باقی بماند!
متن ادبی ((اسطوره ایثار ))
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)
- بازدید: 6061