از رحلت پیامبر، حادثهها ـ یکایک ـ رقم خوردند؛ از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله که لبخند شادی را از لبان فرزندان علی علیهالسلام سترد و فاطمه علیهاالسلام و شویش را در اندوهی جانکاه فرو بُرد... تا... و زینب، از اوان کودکی، با مصیبتها و رنجهایی چنین، خو کرد، اما هرگز زیر بار بلایا، کمر خم نکرد. و آنگاه که این ستمها میدید، با خود میاندیشید که چرا مردمان، در میثاقشان چنین ناپایدارند؟ مگر محنتِ زهرا علیهاالسلام ، آزار پیامبر نیست؟ پس این امواج خشم و فریاد جماعت، بر خانه پاره تن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از بهر چیست؟ و اگر علی علیهالسلام را، مولای مردم و دروازه شهر دانش پیامبر میخوانند، چهسان به اکراه و اجبارش به مسجد میکشانند؟
آری، همه اینها را میدید و چون پدر، برمیآشفت، ولی هیچ نمیگفت! شاید زینب علیهاالسلام باید اشکهایش را در دیده و غمهایش را در سینه میانباشت؛ زیرا فصلی دیگر از فِراق، فراروی خویش داشت!
متن ادبی ((زینت و زخم و صبر))
(زمان خواندن: 1 دقیقه)
- بازدید: 9028