از مشرق ایوان طلا سر زده خورشید

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

در بارگهت عشق تمنای تو دارد
هرکس به زبانی سر سودای تو دارد

از مشرق ایوان طلا سر زده خورشید
بیچاره مگر شوق تماشای تو دارد

صبح است و غزل بر در و دیوار تو جاریست
هر کاشی این میکده معنای تو دارد

این صحن وسرا نیست نمودار بهشت است
افلاک کجا گنبد زیبای تو دارد

فردوس مگر گنبد و ایوان طلا نیست
کین گونه ملک حرص سر و پای تو دارد

قبله سوی ایوان تو مایل شده انگار
گویی که خدا میل تو و رای تو دارد

این آب حیات است که در کوی تو جاریست
این سکر خداییست که مینای تو دارد

خوشبخت ترین مردم دنیاست کسی که
در سینه ی خود مهر دل آرای تو دارد

ای ماهترین وجه درخشندگی ماه
این باطن تاریک کجا جای تو دارد

صهبای جنان نوش کند از کف ساقی
هرکو به سرش حسرت صهبای تو دارد

خویی