گفتم که روى خوبت، از من چرا نهان است؟ ***** گفتا تو خود حجابى، ور نه رُخَم عيان است
گفتم که از که پرسم، جانانشان کويت؟ ***** گفتا نشان چه پرسى؟ آن کوى بى نشان است!
گفتم مرا غم تو، خوشتر ز شادمانى ***** گفتا که در ره ما، غم نيز شادمان است!
گفتم که سوخت جانم، از آتش نهانم ***** گفت آنکه سوخت او را، کى نادى فغان است
گفتم فراق تا کى؟ گفتا که تا تو هستى ***** گفتم نفس همين است؟ گفتا سخن همان است
گفتم که حاجتى هست، گفتا بخواه از ما ***** گفتم غمم بيفزا گفتا که رايگان است
گفتم ز (فيض) بپذير اين نيم جان که دارد ***** گفتا نگاه دارش، غمخانه تو جان است
(فيض کاشانى)