پدر که رفت، گمان میکردیم جان پدر در میان ماست.
گمان میکردیم از این پس شمیم گل محمدی صلی الله علیه وآله وسلم ، با عطر گام های تو فضا را آکنده خواهد کرد.
نمیدانستیم چند سپیده بیشتر در میان ما نخواهی ماند
نمیدانستیم نخستین پیوسته به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم تو خواهی بود.
نمیدانستیم زودتر از سرنوشت، گرد و غبار بی مادری بر سر و رویمان خواهد نشست.
آن روزها که غم، تنها همراه همیشه ات بود و اشک، هم رکاب غصّه های ناتمامت
آن روزها که بغض بیت الاحزان با مرثیه های جانسوزت در هم می پیچید
آن روزها که «فدک»، آوردگاه حماسه پر شکوه تو بود؛ نماد حق خواهی انسان در گستره بلا کشیده تاریخ.
ای مادر بی کسی های پدر!
ای شانه های استوار علی!
برخیز! برخیز و آهنگ مسجد کن.
برخیز و با شراره های کلامت، کاخ های ستم را ویرانه کن!
برخیز و دست های یاری علی علیه السلام را بفشار!
برخیز و شب های بیسحر علی علیه السلام را به سپیده صبح، پیوندی دوباره بزن!
برخیز و گیسوان پریشان زینب را شانه بزن!
برخیز و با نوازش های مادرانه ات، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام را در آغوش بگیر!
آتش نزنید!
این جا خانه فرشتگان خاک نشین است.
شعله بر در نزنید!
این جا مهبط آسمانیان است.
اندکی شرم کنید! مگر چند روز است که رسول اللّه صلی الله علیه وآله وسلم، این خانه را دق الباب نکرده است؟
مگر چند روز است که داغ فراق پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، بر جانها نشسته است؟
اینک چه میکنید؟
شعله بر در نزنید!
شعله بر برگ شقایق نزنید!
در باغ را به آتش نکشید!
گل های یاس را لگد کوب ستم نکنید!
«بر حاشیه برگ شقایق بنویسید *** گل تاب فشار در و دیوار ندارد»
علی خیری