متن ادبی «مادر ای همیشه من»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

آغوش تو همیشه من بود.
اکنون که از آغوشت سر رفته ‏ام و زمان‏ ها، کودکی‏ ام را دزدیده‏ اند، مادر همین نزدیکی است تابش گهواره ‏ام. اگر بخواهی، باز به آغوشت باز می‏گردم.
مادر! خاطره لطیف دستانت، یادگار همیشه جاری در احساس من است و نقش تو درقالب خاطره ‏ام هماره جاودان.
هنوز گوشهایم بوی لالایی تو را می‏دهند و چشم‏هایم هنگام شب، سراغ قصه‏ های تو را می‏گیرند.
مادر! از همان آغاز که بوسیدمت و از همان آغاز که چشمانت را شناختم، دانستم در باغ بهشت ایستاده ‏ای که تمامت بوی بهشت می‏داد.
صبر در تو خلاصه می‏شود که مادر صبری.
زنی که سمبل زایش است، افتخار از نام تو دارد.
مادر! وقتی که گنجشک‏ها دزدانه از دیوار خانه بالا می‏روند که بر بلندجای، آمدن بهار را فریاد کنند، وقتی اجاق گرم تابستانی شعله می‏ افروزد و وقتی درختان از ترس زمستان روی زرد می‏کنند، در دالان زمان هر کجا که باشم تو همیشه ‏ام خواهی بود.
گوشه‏ ای که تویی، خورشید،
گوشه‏ ای که منم، آسمان
گوشه‏ ای که تویی، باد، گوشه‏ ای که منم، قاصدک
گوشه‏ ای که تویی، نگاه
گوشه‏ ای که منم، لبخند
گوشه‏ ای که تویی، منم.

حبیب مقیمی