امام جمعه جهان
سعید محمدی
باز از تو مینویسم، از تو ای تمام جان *** از تو مینویسم ای امام جمعه جهان
شعله شعله آتشی به پاست در درون من *** تند و پرشتاب هرچه میرود جلو زمان
ترسم از خطوط فاصله است در بهار عمر *** ترسم از ندیدن شماست، ترسم از خزان
ورنه روشن است این که لطفتان همیشگی است *** این که مهرتان بدون قید و بند، بیکران
از خودم سؤال میکنم همیشه: از زمین *** تا شما چهقدر فاصله است؟ چند کهکشان؟
تا شما که مویمان سپید شد به راهتان *** تا شما که فرش راهتان شدهاست آسمان
روزهای هفته کارمان شده است انتظار *** عصرهای جمعه، بغض گریههای بیامان
یعنی این که بیتو آسمان همیشه ابری است *** یعنی این که بر شبم بتاب ماه مهربان!
یعنی این که با تو روزهایمان بهاریاند *** یعنی این که بی تو بیصفاست روزگارمان
جمعه هم گذشت و تو نیامدی و من هنوز *** از تو مینویسم ای امام جمعه جهان!
شعله شعله آتشی به پاست در درون من *** تند و پرشتاب هرچه میرود جلو زمان
ترسم از خطوط فاصله است در بهار عمر *** ترسم از ندیدن شماست، ترسم از خزان
ورنه روشن است این که لطفتان همیشگی است *** این که مهرتان بدون قید و بند، بیکران
از خودم سؤال میکنم همیشه: از زمین *** تا شما چهقدر فاصله است؟ چند کهکشان؟
تا شما که مویمان سپید شد به راهتان *** تا شما که فرش راهتان شدهاست آسمان
روزهای هفته کارمان شده است انتظار *** عصرهای جمعه، بغض گریههای بیامان
یعنی این که بیتو آسمان همیشه ابری است *** یعنی این که بر شبم بتاب ماه مهربان!
یعنی این که با تو روزهایمان بهاریاند *** یعنی این که بی تو بیصفاست روزگارمان
جمعه هم گذشت و تو نیامدی و من هنوز *** از تو مینویسم ای امام جمعه جهان!