در کتاب عبقریه الحسان مفصلاً نقل کرده که خلاصه و مختصر آن این است که شیخ انصاری در یکی از زیارات مخصوصه به کربلا مشرف شد در میان حرم مطهر حضرت سیدالشهدا عربی دست او را بوسید و گفت بالله علیک انت الشیخ مرتضی فرمود بلی من شیخ مرتضی هستم گفت قواعد و آداب شیعه را به من تعلیم بده. شیخ فرمود تو کیستی و از اهل کجا هستی و چه باعث شد که اعتقادات شیعه را می خواهی عرض کرد شیخنا من اهل سماوه هستم. خواهری دارم در بعضی قبایل که سه منزل از سماوه دور است. من به دیدن خواهرم رفتم چون مراجعت کردم در بین راه شیری نمودار شد اسب من مستسبع شد و به جای خود گویا خشک شد. صدای غرش شیر بلند شد من چاره ندیدم به جز توسل بمشایخ ثلاثه دیدم ثمری نکرد متوسل به علی بن ابی طالب علیه السلام در حال دیدم سواری به نزد من حاضر شد و آن شیر آمد صورت به پای اسب او مالید و آن اسب رم نمی کرد فرمود همراه من بیا. ایشان از پیش به آرامی می رفتند و من اسب خود را می دواندم و به ایشان می رسیدم تا اینکه فرمود دیگر دیگر شیر به تو ضرر نمی رساند و راه همین است که می روی عرض کردم یا سیدی شما کیستید، فرمود تو به کی متوسل شدی؟ گفتم به امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام فرمود من همان علی بن ابیطالبم. گفتم یا سیدی راه نجات را به من نشان دهید. فرموده عقیده خود را درست بنما، عرض کردم اعتقاد درست کدام است فرمود برو در نجف اشرف به نزد شیخ مرتضی انصاری هر چه می گوید بشنو اکنون به نزد شما آمدم شیخ معلمی برای او تعیین کرد و سفارش نمود که از خلاف تقیه خودداری بنماید.**کتاب السیوف البارقه، ص 474. ***
کرامت شیخ مرتضی انصاری؛
- بازدید: 644