هنوز هم عشق، به نام تو قیام میکند.
هنوز هم کوچه های سیلی خورده، قصه زخم هایت را «های های» میگریند و قامت محجوبت را میان درها و دیوارهای مجروح مرور میکنند.
هیچ کس صدای تو را نمیشنود.
گوش های خفته و دلهای بی درد، مهر فراموشی خورده اند.
«غدیر»، غریب ترین حادثه تاریخ است که تو امروز، در گوش خسته شاهدان دیروز، فریاد میکنی.
و هیچ کس علی علیه السلام را به جا نمی آورد!
به مسجد برو! ... حقیقت خطبه هایت، اشکهای زلال محمّد صلی الله علیه وآله وسلم است، چاه دردهای علی علیه السلام است، قصه آغاز تاریخی است که قرآن را خانه نشین جهل و دروغ و نیرنگ میکند.
به مسجد برو!
تمام خشمت را در سینه کلمات جاری کن؛
«إنَّ اللّهَ لَیْغضَبُ بِغَضَبِ فاطِمَة وَ یَرْضی بِرِضاها...».
کوچه های خاکی تو را خوب میشناسند.
کودکان بی پناهت، غریبانه ترین تراژدی تاریخ را به تماشا نشسته اند.
دست هایت، بازوانت...
درب خانه، سینه ای مجروح و...
تکه های دلت را به دست حادثه بسیار!
طفلانت، امتداد راهی میشوند که از فریاد تو آغاز شد. دردهایت را میان اشکها قسمت کن؛ اینجا هیچ کس صدای تو را نمیشنود.
«طاعون» فراموشی بر سر این مردم باریده است.
درد بی دردی گرفته اند.
غیرت، غریبترین واژه قاموس آنهاست.
اینها، غدیر را برکه ای می پندارند که هیچ واقعه ای را لمس نکرده است.
اینجا هیچ کس علی علیه السلام را به جا نمی آورد!
عاطفه خرمی