متن ادبی « سینه ‏ام بوی تربت تو را می‏دهد »

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

دلتنگ نیستم! نه!
ولی می‏خواهم بگویم
تمام ستارگان بر خاک افتاده
نام و نشانی بر مزار خویش دارند؛ مدینة النبی، نجف، بقیع، کربلا، کاظمین، مشهد
اما نام مزار مادر من نیست
نیست!
من تمام خاک‏ها را بوییده ‏ام
شاید که تربت ناپیدای تو را بیابم
اما تمام خاک‏ها، عطر دلتنگی‏ های تو را با خود دارد.
خسته نیستم، از جستجوی نام و نشان گمشده مادرم، ولی می‏دانم که خاک هیچ سرزمینی نمی‏تواند آفتاب را در خود حبس کند.
نورت، خاک‏ها را خواهد شکافت، جوانه خواهد زد، بستر می‏شود و تا بی کران هستی، از آدم ابوالبشر علیه ‏السلام تا بنی آدمی چون من که تو را ندیده ‏اند، به روشنایی صبح سلامت خواهند رسید.
سینه‏ ام را چنگ می‏زنم
تا انتهای آن
که به قلبم برسد؛ تربت تو همین جاست که هر بامداد، خورشید یاد تو از آن سر می‏زند.
به خاطر نام عزیز فاطمه علیه السلام به پا می‏ایستم تمام عمر، دست بر سینه، رو به آفتاب، که قبله همه چشم‏ه ای روشن است و از سینه ‏ای که از گریه لبریز است، سلام می‏دهم.
به شفق نگاهت که دلم را به خون کشانده است.
یا فاطمه بنت نبی علیه السلام !
یک بار سلام دادن به تو، به تمام عمر می ‏ارزد!
زیر همین آسمان سبز
مریم سقلاطونی
این جا گوشه ‏ای از جهان است.
گوشه‏ای از تمام جهان که غربت زمین را یک جا انباشته است.
این جاست که داغ بهار را بر پیشانی کوچه ‏های بنی هاشم حس می‏کنم.
این جاست که ناله ‏های بی دریغ کائنات را از خشت خشت دیوارها می‏شنوی
این جاست که آواز هزار زنجره زخمی را شعله ‏ور می‏بینی
این جاست که لعن گداخته در و دیوار را می‏شنوی
این جاست که باید زخم تو در توی شعله ‏های کبود را فرو بریزی در جانت
این جاست که باید سرازیر شوی در اندوهان همیشگی
این جاست که باید در داغ بی کسی خاکستر شوی
این جا... زیر همین بقعه سبز آسمانی
روبه‏ روی همین دیوارهای مرمرین
کنار همین ستون‏های افراشته
این جا، آغاز غربت انسان است
این جا، آغاز مظلومیت است
این جا، ابتدای داغ‏ های انباشته جهان است
این جا، بدایت زجر است.
این جاست که قالب تهی می‏کنی از روزهای منافقانه و خدنگ
این جاست که چشمانت شعله شعله می ‏پوکد از هم
این جاست که دلت تکه تکه می‏سوزد و خاکستر می‏شود
این جا خانه بهشتی زهرا علیه السلام است.
با همان دقایق رازناک نیایش‏ های شبانه ‏اش
با همان عطر ملکوتی درهم فشرده ‏اش
با همان نگاه ‏های دردمندش
با همان مهربانی بی دریغش
با همان ناله‏ های گداخته ‏اش
این جا، پشت همین در نیمه سوخته، هیجده بهار یکجا به خزان نشست.
پشت همین در نیمه سوخته، استخوان در گلوگاه آفتاب نشست
پشت همین در نیمه سوخته، خار، چشمان آسمان را خلید
پشت همین در نیمه سوخته، اقیانوس ‏های جهان گریستند.
پشت همین در نیمه سوخته، یاس‏ های جهان ریشه دادند
این جا خانه شب‏ های دلتنگی زهرا علیه السلام است.
این جا خانه ‏ای است که فرشتگان، مقیم آستان مهربانی ‏اش بودند.
خشت خشت این خانه از گل سرخ است.
خشت خشت این خانه از سلام و صلوات است.
این جا، پشت همین در نیم سوخته، تمام مردانگی جهان، یکجا بغض کرد و درهم فروشکست.
روبه‏ روی همین ستون‏های افراشته...
زیر همین آسمان سبز...
تمام درختان جهان موپریشان کردند.
تمام آب‏های جهان شعله ور شدند

نزهت بادی