ای آفتاب برج عصمت!
ای گوهر ملکوتیِ خانه عفاف!
ای شمع بزم آفرینش!
زمانه، بی حضور تو، زمینهای برای ماندگاری ندارد.
فوج پرستوهای صبوری از گریبان تو پرواز آموخته اند.
پروانه های صداقت، در کنار شمع تو سوخته اند و جان فدا کرده اند.
آیینه ها، به بی غباری تو رشک میبرند.
وقتی تو طلوع کردی، خورشید به کسوف نشست و ماه، آهی کشید از شرمساری.
اگر زمین، دیده زیر گامهایت نمیسود، هیچگاه قرار و آرام نمییافت و نمی آسود.
تو منتهای تفسیر آفتابی.
تو منتهای همه آبهای نابی.
تو زلال نوری، زمزم سروری و کوثر شور و شعوری.
مهربانی، بارانی است که از دیدگان تو می بارد.
آفتاب، تنها شعاعی از وجود توست.
کلامت، واژهنامه همه خوبیهاست.
تو را همیشه به یاد دارم، ای نگاهت چونان سپیده ای بر آینه!
تو را به نام میخوانم ای تابناک! ای اهتزاز صدای بلال بر بام کعبه دلها! ای بارگاه رحمت و نعمت!
ای سپیده دم! آوای سوزناک ما را بپسند.
بگذار به درگاه تکلّم تو با نور بیاویزیم.
بگذار گیسوان حقیقت را از نگاه تو ببینیم.
بگذار از آبشار معنویت تو سیراب شویم.
ای حرمت حجاب!
ای گل غریب! ای پرنده زود پرواز! ای نبض آروزها! ای پرستوی همه هزاره ها! ای بانوی ما!
ای زهرا علیه السلام !
شبهای بی شبنم جهان را به بسیج نگاه سپیده دعوت کن و به ما آرامش سبز ببخش
کتیبه های زندگی تو، از خطوط آزادگی و نقوش صلابت و صفا لبریز است.
تو گلبرگ مادری را به گیسوان نیلوفرها و شقایق ها شانه زدی.
تو خوشه های رستگاری را برای ما به ارمغان آوردی.
نامت در دلهایمان جاوانه است.
حمزه کریم خانی