دست هایت، هنوز کودک بودند که آغوش مادرانه به روی پدر گشودی و رسول مهر، در تماشای رخساره معصوم تو، بهشت را به نظاره مینشست و رنج های انکار خلایق را از یاد میبرد.
درشگفتم از آن خانه ای که تو را در خویش جای میداد و دریای دلت، از دیوارهایش سرنمیرفت.
درشگفتم از آن روزگار بی چشم و گوش که هم جوار تو بود و از دامان متبرکت، راهی به بهشت نجست.
درشگفتم از آن محرابی که سجده های تو را در آغوش میکشید و خاکستر نمیشد... که صدای لرزش دره های وجودت در پیشگاه کردگار ویرانش میکرد...
منبع : مجله اشارات ، تیر 1386 ، شماره 98