متن ادبی « هوای شرجی لهجه بارانی »

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

پیراهن بوی غصه گرفته است؛ بوی رفتن می‏دهد، بوی تنها ماندن؛ رفتن پدر و تنها ماندن دختر با هجوم هزارها سایه و ستم. غریبانه‏ هاست که ساعت‏ ها باران را در خلوت پدر و دختر میهمان کرده است.
حالا به یاد تبسمی افتاده ‏ام که بعد از گریه، به سراغ مادرم آمده.
حتماً پیام روشنی بوده که این‏چنین پرنور و سرور شده. آخر چند وقتی می‏شود که با لبخند، احساس غریبی می‏کند. باز همان هوای شرجی و لهجه بارانی، سراغم را می‏گیرد و من سراغ مادرم را.
سیدحسین ذاکرزاده