تضمینی بسیار زیبا از شعر سعدی

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

غروب روز عاشورا به روزى
نشستم با حكيمِ دل فروزى
بگفتا با من از اندوه و سوزى:
گِلى خوشبوى در حمام روزى
رسيد از دست محبوبى به دستم

نهادم گِل درون يك حصيرى
چو شد خشتى معطّر بى نظيرى
قرارش دادم آن را در حريرى
بدو گفتم كه مُشكى يا عبيرى
كه از بوى دلاويز تو مستم

به هر بيمار آن را چون بسودم
شفا مى داد و آن را مى ستودم
بگفتم چيستى اى تار و پودم؟
بگفتا من گِلى ناچيز بودم
وليكن مدّتى با گُل نشستم

مرا خود كربلا زير و زبر كرد
حسين آنجا چو جسمش مستقر كرد
همان بُبْريده سر بر من نظر كرد
كمال همنشين در من اثر كرد
و گرنه من همان خاكم كه هستم

اثر سيد مهدی صدرالحفاظی