پیراهنم بوی غصه گرفته است؛ بوی گفتن و شنیدن ها، بوی بهتان و افترا می آید. خانه های مدینه، ملولِ هوای مسمومِ دسیسه شده اند. انگار همه فراموشی گرفته اند. هنوز لحظه ای از غروب نگذشته، خورشید فراموش شده است. از مادرم، شاهد میخواهند؛ از بانوی خلوتِ کبریا، از کلمه پاک خدا شاهد میخواهند! انگار از دست کسی کاری برنمی آید... من هم میروم، فانوس دلم را با یاد مادرم روشن کنم.
سیدحسین ذاکرزاده
متن ادبی « خورشید را چه زود فراموش کرده اند »
- بازدید: 5223