متن ادبی « خورشید را چه زود فراموش کرده‏ اند »

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

پیراهنم بوی غصه گرفته است؛ بوی گفتن و شنیدن ‏ها، بوی بهتان و افترا می ‏آید. خانه‏ های مدینه، ملولِ هوای مسمومِ دسیسه شده‏ اند. انگار همه فراموشی گرفته‏ اند. هنوز لحظه ‏ای از غروب نگذشته، خورشید فراموش شده است. از مادرم، شاهد می‏خواهند؛ از بانوی خلوتِ کبریا، از کلمه پاک خدا شاهد می‏خواهند! انگار از دست کسی کاری برنمی‏ آید... من هم می‏روم، فانوس دلم را با یاد مادرم روشن کنم.
سیدحسین ذاکرزاده