شعر « توفان »

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

و حالاـ من که نه ـ یک ماهی سرگرم با توفان   ***   به اسم شعر می‏جوید تو را در قرن‏ها توفان
برای این سفر، از دشنه ‏ها تا ساحل زخمت    ***    تمام پلک‏ها کشتی شدند و ناخدا، توفان!
درست است آبروی آسمان، مدیون بالت بود   ***   حرامم کرده اما بعد تو پرواز را، توفان
ولی تا چادرت هفت آسمان، کفشت زمین باشد   ***   چگونه می‏تواند خم کند با در، تو را توفان
جنون با لهجه ‏ای ساکت هیاهو را صدا می‏زد   ***   و دستاس و در و دیوار می‏گفتند: یا توفان!
اگرچه خرد شد دل، شب که پهلویت شکست ای خوب   ***   تحمل می‏کنم این زخم را تا صبح، تا توفان
همین فردا که سمت تربت آیینه می ‏آید   ***   به من می‏گوید این شعرت چه فرقی داشت با توفان
محبوبه زارع