تو را با کدامين پديده هستي مي توان سنجيد و با کدام انسان، همانند دانست؛ آنجا که «امّ ابيها» لقب گرفتي و اشرف آدميان بر دستانت بوسه زد.
چه زيبا پدرت اوج تو را به تصوير کشيد؛ آنگاه که فرمود: «فَداها اَبوها؛ پدرش به فدايش باد.» تو آن «خير کثير» و «کوثر» زلالي که «آب حيات ولايت» از دامان تو تا گستره جاودانگي و فراسوي زمان، جاري است و نغمه خطبه هايت در دراز نامي تاريخ، طنين انداز است. تو به دنيا نيامده اي، که اين دنيا بود که به حضرت رسيده، و شايستگي ديدارت، تنها هجده بهار بهره او شد؛ و تو از تبار ملکوتي، و بايد که جهان ملکوت به مجلس اُنست راه مي يافت، و به او اجازه ديداري جاودانه مي دادي.
صد تبارک گفت نقاش ازل چون برنگاشت *** طلعت زيبا و خوي مشگ بار فاطمه
ايزد يکتا به طاق عرش اعلي بر نگاشت *** نام پاک و عزت و شأن و وقار فاطمه
پيش سرو قامتش شرمنده طوباي بهشت *** عرشيان تکبير گويان بر شعار فاطمه
زد «الهي» چنگ در دامان عصمت کز نشاط *** مست ناب کوثر است از جويبار فاطمه
حکيم آيت الله الهي قشمه ای