متن ادبی « ای جاری بی‏دریغ »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« ای جاری بی‏دریغ »

صدای ندبه‏ام می‏آید... و من و ما، هزارها سال است که مشق مشتاقی و مهجوری می‏کنیم با تو، وقتی که نیستی.
تو، کلاس انتظار و بی‏تابی دلدار را هر جمعه دوری، تکرار می‏کنی و من که چشمه اشک‏هایم را به دریای دوست داشتن تو جاری کرده‏ام، با کدام هق‏هق تازه، صدای عشقم را پیش کشت کنم؟!
ای جاری بی‏دریغ مهربانی بر مردمان! چه جانکاه است وقتی که آهنگ روی تو می‏کنم،اما روی تو از آفتاب هم نازدارتر است. آفتاب، گاه حاضر است و گاه غایب، اما تو... آه، می‏دانم!
«تو نه همچو آفتابی که حضور و غیبت افتد     دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی»
وقتی دلم هوای ایثار ابراهیم و بزرگی نوح و دست نورانی موسی و نفس زندگی‏بخش عیسی می‏کند، وقتی دلتنگ خورشید و ماه، محمد و علی می‏شوم، انگار رایحه گل نرگس است که آرامم می‏کند! ا کجا و کی، از خاطره دست‏های گرم تو که عدالت را میهمان همه جان‏ها می‏کند، بگوییم و بگرییم و بسوزیم؟ میراث‏دارِ بزرگِ ابرهای بهار! سرزمین آدمیان، کویر داغ‏زده خستگی‏ها شده است؛ شکوفه‏های متولد نشده، حیرانند تا تو بر این سوخته زار، گذری کنی و بباری.
صدای ندبه‏ام می‏آید، اما حرف‏های من، به دردی طولانی و بی‏واژه بدل شده است. تنها به اندوه می‏مانم.
تو خود حدیث مفصل دوری بخوان از این دفتر!
صدای ندبه‏ام می‏آید...
مصطفی پورنجاتی