«تو میآیی»
سلام به شعبان؛ ماهی که ستارهها همگی بر مدارش چشم دوختهاند و در این قصهی دنباله دار سوختهاند.
و سلام بر تو و نجات سبزی که در تو جاری است.
سلام بر تو و مهربانیات.
سلام بر تو که ذرات با تو در تکاپویند کرات، مدار تو را در جستجویند.
سلام بر تو و بغضهای نشکفته و شکفتهات.
سلام بر تو و موزونی گامهایت که جان هر چه موسیقی است.
میخواهم نگاهم را در زلال نگاهت جلادهم و سلامهای دست اوّل ستارگان را تقدیم تو کنم.
تو را میخوانم؛ به زبان پرندههای بهار آور هستی و ترانه ساز رودهای وسوسهانگیز.
تو میآیی؛ در مرده سالی باغها، از لابه لای انبوه باغها.
تو میآیی؛ از سمت دهکدهای آسمانی به سمت تالارهای درختان شرقی و ابدیت را به خویش پیوند میزنی.
تو میآیی تا صبح زنده شود و در سایه سار چشمهای تو به اشراق برسد.
ای مهربانی که چشمان تو شرحی بر نهج البلاغه است و دستان تو شرحی بر صحیفهی سجادیّه.
میآیی و رودها به احترام تو از جا بر میخیزند. میآیی و ابرهای مهربانی را در زمین میتکانی و سیب سرخ ایمان را در آسمان. میآیی؛ درست رأس ساعت ستارهها.
ای بهانهی هر چه زیبایی؛ تو را میخواهم، به ازای آن که در پای تو افتم.
نگاه شرقی را بر تاریکی بگستران که جهان به فراوانی عدالت چشم دوخته است و تاریخ، در بیکرانگی نامت.
تو میآیی و در آن ساعت موعود میدانم که آونگ شب و روز از غم تکرار میافتد.
محمّدکامرانی اقدام