متن ادبی « برخیز وقت جواب سلام‏هاست»

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

« برخیز وقت جواب سلام‏هاست»

تو را در کدام آسمان می‏توان یافت ای آفتاب محجوب؟ تو را در کدام مشرق می‏توان به نظاره نشست؟
روزی از چهار سمت زمین بر می‏خیزی؛ که مشرق برای طلوع تو محدوده‏ی کوچکی‏است!
تو را در کدام سال، کدام ماه و کدام جمعه گم کرده‏ایم که هر چه می‏گردیم، کمتر می‏یابیم؟! بر ما مپسند که از تکاپویمان بی نتیجه بمانیم! فانوس چشم‏های تو، کدام آسمان را روشن کرده است که ما هر چه پیش می‏رویم جز پرده‏های ضخیم تاریکی چیز دیگری نمی‏بینم.
ای رود گمشده در پیچ و تاب درّه‏های دور! خودی بنما و گرمای عطش سوز عصرهای دیگر آدینه را به خنکای صبح اقاقی‏ها پیوند بزن.
غروب جمعه‏های بی تو، غروب دردناک تمامی امیدهاست؛ امّا تو چنان سبزی که می‏رویانی لبخند را از اشک و امید را از یأس. چرا که نا امیدی برای هم‏صدایی با تو کفر است و گریه برای ظهورت حقیر!
ای ابر بزرگ! بر شیروانی تمنایمان ببار تا درختان سر به فلک کشیده‏ی دعا، به شکوفه‏ی اجابت بنشینند، تا دشت‏های سوخته از عطش، سبزی را به تجربه بنشینند و یاس‏های آگاهی، از فراز چینه‏های تغافل سر بر آورند!
بر ما ببار! ما را سیراب کن از وسعت لا یتناهیت، که تشنگی آغاز نیاز است و نیاز، مقتضای نیازمند! نیازمند توایم و با تمام حنجره‏های زخم خورده، نامت را فریاد می‏کنیم؛ ای فرمانروای آب‏ها! بیا و امپراطوری آدینه‏ها را شوکتی دوباره ببخش. ای که نامت، راز سر به مهر قیام دریاهاست؛ دریاهایی که عمری است در سکوت و رخوت سرگردانند و منتظر جواب سلامی از آفتاب!
هر بهار فرا می‏رسد؛ در لباسی از شکوه و شکوفه و هر تابستان طلوع می‏کند؛ در بی کرانی از طلایی و گندم. پاییزهای سرخ و زرد و قهوه‏ای از پس هم می‏رسند و زمستان‏های برف خیز، یلدای انتظار را، ثانیه ثانیه، بر چشم‏های پنجره‏ها تحمیل می‏کنند، بی آن که نشانه‏ای، حتی نشانه‏ای ما را به لحظه‏ای از حضور تو بشارت دهد. مگر نه این که فصل‏ها از پس هم می‏روند و می‏آیند تا ریل‏های ممتد دلتنگی را در ایستگاه ترنم و شبنم به هم برسانند؟
مباد که ما در گذشته‏ی موهوممان جا مانده باشیم و هر چه تقویم‏ها ورق می‏خورند، از تو که در آینده‏ی سبزِ زمین خانه کرده‏ای، دورتر شویم! برخیز و منتظران دل شکسته‏ات را صدا بزن! که صدای تو پرنیان بال فرشته‏هاست و صدای تو آیات سرخ هستی است که از حنجره‏ی دوازده مرغ ملکوتی، خستگانت را تاب و توانی تازه می‏بخشد! و صدا بزن منکران قیامت را که صدای تو خنجری است از آبدیده ترین فولادها! و صدای تو رعدی است از خشمگین‏ترین ابرها و صاعقه‏ای است که می‏سوزاند هر آن چه که دل عاشقانت را سوزانده است. عاشقانی که هر صبح آدینه گرد هم آمده‏اند و گریه کرده‏اند که: اَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَه. أَیْنَ الْمُنْتَظَرُ اِلیِ قامَةِ الامُةِ
کجاست صدای تو ای زیباترین موعودها؟!
ای مردِ شمشیر و نوازش! ای حنجره‏ی سبز آواز! ای وسعت مرگ و حیات!
ای توافق دیوارها و پنجره‏ها و ای تفاهم سارها و سنگ‏ها!
تمامی تضادهای هستی در تو گردهم آمده‏اند تا تکیه گاهی امن باشی برای منتظرانت و توفانی برای منکرانت!
موعود قلب‏ها!
زمین با تو چه زمینی خواهد بود! زمینی که در آن می‏توان از درختان، میوه‏های سخاوت چید و در گلدان‏های آتش گرفته، بذر عدالت پاشید. زمین با تو چه زمینی خواهد بود! زمینی که در تمامی دایرة المعارف‏هایش، نامی از گلوله و باروت نیست و عشق، فرمانروای سینه‏ها باشد! زمینِ با تو چه زمینی خواهد بود! زمینی که در آن مردان، بذر تغزل می‏کارند و زنان، آینه برداشت می‏کنند. زمین با تو چه زمینی خواهد بود؟!
برخیز! برخیز! برخیز که وقتِ اجابت است
مهدی میچانی فراهانی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page