« ای مرهم زخمهای ناسور »
آیا دستی هست برای ظهور تو آسمانی نشود؟
آیا چشمی هست عصرهای دلتنگی تو را نگرید؟
آیا دلی هست که در انتظار آمدنت به تپش نیفتد؟
آیا سری هست که در سودای تو نباشد؟
آیا روزی هست که به امید زیارت تو فردا نشود؟
آیا صبحی است که در آرزوی دیدار تو روشن نشود؟
آیا گلدستهای هست که آواز رسیدن تو را زمزمه نکند؟
آیا کوچهای هست که دیوارهایش در انتظار «مهدی آمد» نباشد؟
کجایی ای بقیه خدا! با تو از کدام دلتنگی بگوییم؟
از کدام روزِ نیامده بیقرار از کدام ماهِ نگران
از کدام فصل خزانزده منتظر از کدام بهار سرشار از اندوه؟
چه درختانی که درا نتظار آمدنت ایستاده مُردند!
چه آبهایی که از شوق رسیدنت خشک شدند!
چه چشمهایی که از غم نیامدنت تاریک ماندند!
چه دلها که از اندوه دیرسال آمدنت ویران شدند!
چه ستارهها که از نگرانی روزهای بیتو، خاموش ماندند!
ای پاکتر از نسیم! آیا دلی هست که حال چشمهای تو را به ما بگوید؟
آیا دری هست که با خبر از آمدن تو باشد؟
آیا کوچهای هست که آهنگ قدمهای تورا شنیده باشد؟
کجاست آن دل؟ کجاست آن در؟ کجاست آن کوچه؟
ما به دنبال ردّی از تو، آسمانها را در نوردیدیم
ای ابراهیمتر از ابراهیم! ای موسیتر از موسی! بار غیبت را بر زمین بگذار!
زمین قلمرو بتهاست، خون مظلومیت به جوش آمده، فلسطین گذرگاه مرگ است،
ارض در معرض نا بودی است، عرش مفروش از تن پارههای ستمدیدگان است.
عصایت را بینداز، ای موسیتر از موسی!
تبرت را بر دوش بگیر، ای ابراهیمتر از ابراهیم!
پیراهنت را به بادهای شمال بده!
ذوالفقارت را برق بینداز! کی روزهای غیبتت سر میآید؟
کی شبهای دلتنگیات صبح میشود؟
کی سوار ذوالجناحت میشوی؟ بیابانها چشم به راه تو دوختهاند.
رملها، ذوب شدند. کوهها، رشته رشته در هوا پراکنده شدند.
زمین، سرطانی شده است، دلها پر از غده چرکین عصیان است،
چراغهای امید، تاریک و کورند و ببیماریِ این گستره خاکی، لاعلاج است.
ای عیسیتر از عیسی! درمجاری تنگ این روزهای شبزده بِدَم.
روزگار، روزگار سرگردانی است، سیل ویرانگر طاغوت همهجا را گرفته است.
نامردی طغیان کرده است و آسمان یکریز از اندوه میبارد.
کجاست کشتیات، ای نوحتر از نوح!
جز تو، که میتواند مرهم زخمهای ناسور زمین شود؟
جز تو، که میتواند در برابر عصیان بایستد؟
جز تو، که میتواند با سیاهی مقابله کند؟
جز تو، که میتواند از مرگ، زندگی بسازد؟ از زمستان، بهار؟
از شب، صبح، از ناامیدی، امید؟ از نگرانی، نشاط؟
جز تو، ترجمانی برای عشق نیست.
جز تو، حدیثی برای عاشقی نمییابیم.
جز تو، راهی برای رسیدن به آسمان نمیبینیم.
مریم سقلاطونی