متن ادبی « ای مرهم زخم‏های ناسور »

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

« ای مرهم زخم‏های ناسور »

آیا دستی هست برای ظهور تو آسمانی نشود؟
آیا چشمی هست عصرهای دلتنگی تو را نگرید؟
آیا دلی هست که در انتظار آمدنت به تپش نیفتد؟
آیا سری هست که در سودای تو نباشد؟
آیا روزی هست که به امید زیارت تو فردا نشود؟
آیا صبحی است که در آرزوی دیدار تو روشن نشود؟
آیا گلدسته‏ای هست که آواز رسیدن تو را زمزمه نکند؟
آیا کوچه‏ای هست که دیوارهایش در انتظار «مهدی آمد» نباشد؟
کجایی ای بقیه خدا! با تو از کدام دلتنگی بگوییم؟
از کدام روزِ نیامده بی‏قرار از کدام ماهِ نگران
از کدام فصل خزان‏زده منتظر از کدام بهار سرشار از اندوه؟
چه درختانی که درا نتظار آمدنت ایستاده مُردند!
چه آب‏هایی که از شوق رسیدنت خشک شدند!
چه چشم‏هایی که از غم نیامدنت تاریک ماندند!
چه دل‏ها که از اندوه دیرسال آمدنت ویران شدند!
چه ستاره‏ها که از نگرانی روزهای بی‏تو، خاموش ماندند!
ای پاک‏تر از نسیم! آیا دلی هست که حال چشم‏های تو را به ما بگوید؟
آیا دری هست که با خبر از آمدن تو باشد؟
آیا کوچه‏ای هست که آهنگ قدم‏های تورا شنیده باشد؟
کجاست آن دل؟ کجاست آن در؟ کجاست آن کوچه؟
ما به دنبال ردّی از تو، آسمان‏ها را در نوردیدیم
ای ابراهیم‏تر از ابراهیم! ای موسی‏تر از موسی! بار غیبت را بر زمین بگذار!
زمین قلمرو بت‏هاست، خون مظلومیت به جوش آمده، فلسطین گذرگاه مرگ است،
ارض در معرض نا بودی است، عرش مفروش از تن پاره‏های ستم‏دیدگان است.
عصایت را بینداز، ای موسی‏تر از موسی!
تبرت را بر دوش بگیر، ای ابراهیم‏تر از ابراهیم!
پیراهنت را به بادهای شمال بده!
ذوالفقارت را برق بینداز! کی روزهای غیبتت سر می‏آید؟
کی شب‏های دلتنگی‏ات صبح می‏شود؟
کی سوار ذوالجناحت می‏شوی؟ بیابان‏ها چشم به راه تو دوخته‏اند.
رمل‏ها، ذوب شدند. کوه‏ها، رشته رشته در هوا پراکنده شدند.
زمین، سرطانی شده است، دل‏ها پر از غده چرکین عصیان است،
چراغ‏های امید، تاریک و کورند و ببیماریِ این گستره خاکی، لاعلاج است.
ای عیسی‏تر از عیسی! درمجاری تنگ این روزهای شب‏زده بِدَم.
روزگار، روزگار سرگردانی است، سیل ویرانگر طاغوت همه‏جا را گرفته است.
نامردی طغیان کرده است و آسمان یکریز از اندوه می‏بارد.
کجاست کشتی‏ات، ای نوح‏تر از نوح!
جز تو، که می‏تواند مرهم زخم‏های ناسور زمین شود؟
جز تو، که می‏تواند در برابر عصیان بایستد؟
جز تو، که می‏تواند با سیاهی مقابله کند؟
جز تو، که می‏تواند از مرگ، زندگی بسازد؟ از زمستان، بهار؟
از شب، صبح، از ناامیدی، امید؟ از نگرانی، نشاط؟
جز تو، ترجمانی برای عشق نیست.
جز تو، حدیثی برای عاشقی نمی‏یابیم.
جز تو، راهی برای رسیدن به آسمان نمی‏بینیم.
مریم سقلاطونی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page