« چاههای اندوهم »
در ژرفترین چاههای اندوهم، نام تو تنها ریسمانی است که به آن چنگ میزنم، تو ای همیشه اجابت! برکه کوچک شادی ام را بارانِ دوریات گلآلود میکند و کودکِ روحم از رعد و برق ابرهای هجران میترسد. قدمهای خستهام، هر غروب، با نفسِ گرمِ جاده میدود تا شاید افق حضورِ تو را بیابد، ای پیدای پنهان!
نگاهم، هر شب از سقف آسمان آویزان است؛ به دنبالِ ستاره دنبالهدارِ ظهورت.
من از قاصدکها توقع دارم دلتنگیهایم را به گوش گلهای باغِ تو برسانند؛ همان دلتنگی هایی که هر غروب، دل خورشید را خون میکند؛ همان که ابرها برایش گریه میکند، همان که موجها از شنیدنِ آن، سر به صخره میکوبند، همان که ماهیهای حوض مسجدمان، از شرمندگیاش قرمز شدهاند، همان که خواب را از چشمانِ ماه گرفته است و آرامش را از توفان و همان که بادبادک صبرم را از زندانِ دستانم میرماند و به ناکجا آبادِ فریاد میرساند.
ای همیشه ناگهان!
ما را به ناگهانِ همیشه خود برسان.
ای مسیح!
در ما شب ماندگان فراق، سپیدهدمان را بدمان.
ای کلیم!
چشمان ما را از نور دستانِ خود بنوشان.
ای ابراهیم!
آتش غربت را بر ما گلستان کن
ای نوح!
ما را به کشتی حضور خود نجات بخش
و ای قائم مقامِ پیامبر رحمت!
ظهورت را به ما مرحمت کن!
جواد محمدزمانی