متن ادبی « مشرق آشنا آباد »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« مشرق آشنا آباد »

شوریده‏ایم و پسِ دیوار خرابه‏ای نشسته‏ایم؛ تنها و بی‏ادّعا. ثانیه‏ها را پشتِ سر می‏نهیم و خاک آلوده تن را به این سو و آن سو می‏کشانیم. باید جان آسمانی را از قفس تن برهانیم و به دست حضرت «موعود» برسانیم. باید به او برسیم؛ هم او که حقیقت «انا انزلناه فی لیلة القدر» است. امشب بر اسب سپید نُدبه سوار می‏شویم و تا خیمه دیدار می‏رانیم؛ تا حقیقت صبح، تا نهایت آفتاب.
باید به سمت مشرق آشنا آباد پُلی بزنیم و روابط حسنه خود را با کشور آفتاب بیشتر کنیم. باید کِشتی خود را به ساحل امن اجابت برسانیم و پشت ماسه‏های خیس ساحل احساس، دنبال ردّ پای عابر تنهای ملکوت بگردیم. باید از کلبه پوشالی دنیا بیرون آییم و به مدینه فاضله عشق برویم؛ همان‏جا که کودکان احساس، میان سبزه‏های مرطوب عاطفه می‏دوند.
باید روزی با غزلی سبز، به استقبال قصیده موزون مژگان یار برویم و شعر سپید پیشانی‏اش را زمزمه کنیم. باید تپیدن دیگری را آغاز کنیم. باید سجاده یاد را در سراسر زمین بگسترانیم و تمام سروها را به نماز دعوت کنیم. باید ایمان را وارد زندگی کنیم. باید به ژرفای ذکر برویم و به بلندای آسمانِ فکر پربگشاییم.
ما، چشم انتظاران هر روز سپیده، شب را می‏پیماییم و حقیقت «والفجر» را روزی به امامت آن خورشید پشت ابر، فریاد خواهیم زد.
جواد محمدزمانی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page