« آقا شما دعا کنید »
سلام، تمام دستهایی که برای دعا در فرج آقا به آسمانها بلند شدید!
سلام، تمام چشمهایی که جمعه ظهور را انتظار میکشید!
سلام، تمام نگاههایی که جادهها را عاشقانه میگردید!
سلام، تمام لبهایی که نام آقا را میبرید!
سلام، تمام قلبهایی که از حضور عشق «آقا» سرشارید!
سلام، تمام جمعههای دلتنگی، تمام روزهای بیقراری و تمام ساعات چشمانتظاری!
سلام، تمام جادههایی که به «جمکران» میرسید!
سلام، تمام قلمهایی که از انتظار مینویسید!
سلام، تمام انسانهایی که هنوز به واقعه ایمان دارید!
و سلامی گرمتر از تمام آفتابها، زلالتر از تمام آبها، سبزتر از تمام بهار، تقدیم به تو.
ای خورشید پنهان شده در پس ابرها!
چه میشود که چشمهایمان را لایق حضور ببینی؟! چه میشود به یک اشاره، برفهای نشسته بر وجدانمان را ذوب کنی؟!
چه میشود بیایی و به این همه چشمانتظاری پایان دهی؟!
کاش در یک روز، در یک جمعه، در یک جمعه مقرّر، تمام بادها، دست به دست هم بدهند و عاشقانه بوزند؛ آن قدر عاشقانه که دیگر هیچ ابری در آسمان باقی نماند و بعد، تو ـ خورشید تاریخ ـ از پشت ابرها، پدیدار شوی!
بتابی و بتابی و بتابی؛ آنقدر روشن، که دیگر برای هیچکس جای انکار نماند!
آنقدر روشن، که نیازی به تلسکوپهای مجهّز نباشد.
آقا! شنیدهام، شما که بیایید، دنیا تماشایی میشود؛ اصلاً دنیا دنیای دیگری میشود.
آقا! دانههای تسبیحمان، نای چرخیدن ندارند؛ چند دور دیگر تسبیح بچرخانیم و دعای فرج بخوانم؟
آقا! روزگار خیلی خسته است، روزها کسل شدهاند و دقیقهها غمانگیزند!
آقا! اصلاً خود شما تا به حال چشم انتظار بودهاید؟ آه! چه میگویم؟ شما که بیشتر از ما شوق ظهور دارید! برای خورشید، واقعا سخت است، اینکه باشد، ولی دیده نشود؛ بتابد، ولی از پشت ابرها!
آقا! نسیم دعاهای ما، کم رمقند! انگار قدرت وزیدن ندارند! چگونه میشود این همه دعا کرد، و توفان نشود!
آقا! این گره فقط به دست خودتان باز میشود؛ مثل همیشه! مثل همان دقایقی که در جمکران، گره دلها را باز میکنید، عقده اشکها را میگشایید و دلتنگیها را، از صفحه سینهها، پاک میکنید؛ دست شما، گرهگشاست. خدا به شما نه نمیگوید!
دلم بدجور میگیرد برایت *** و میگرید شبانه پا به پایت
هوای دیدهات، ابری است آقا *** بمیرم من برای اشکهایت
شبی بالا ببر دستان سبزت *** که میلرزد دل عرش از دعایت
عزیز فاطمه، تعجیل فرما *** که محتاج است عالم بر ولایت
دلم میخواهد امشب بال گیرم *** بیایم تا حضور با صفایت
خدا قسمت کند روزی که من هم *** شوم از دوستان با وفایت
چه اندازه دلت تنگ است، آقا *** که دلگیر است حتّی جمعههایت
شبی در خواب دیدم آمدی تو *** و من جان میفشانم پیش پایت
خدیجه پنجی