متن ادبی « بار غیبت بر زمین بگذار »

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

« بار غیبت بر زمین بگذار »

عصر قحطی انسانیت است. مردان، گرسنه نانند؛ تشنه نامند.
جهان، قلمرو اشیای لوکس است.اندیشه‏ها، هر روز ماشینی‏تر می‏شوند.
زندگی، هر روز یکنواخت‏تر می‏شود.چشم‏ها، هر روز دریده‏تر می‏شوند.
قدم‏ها، هر روز ناتوان‏تر می‏شوند.دنیا سنگدل‏تر شده است.
آرزوها، هر لحظه یتیم‏تر می‏شوند. کوچه‏ها، در غفلت چشم می‏چرخانند.
پستوها، در گناه شناورند. تو را تنها در ندبه می‏خوانیم؛ تنها در دعا.
کسی نیست در گوش دیوارها، آوازی از رسیدن بخواند.
کسی نیست هر لحظه به یاد تو باشد. کسی نیست مُدام از تو بگوید.
کسی نیست چشم‏های حریص را بشوراند. کسی نیست... .
مردم سرگرم نانند. پرنده‏ها، زمین‏گیر شده‏اند. شب، بیدارتر از روز است.
ظلم، پایدارتر از برادری است. چشم‏ها، روزی هزار مرتبه، سنگ می‏شوند.
عصر مدرنیته مرگ است. عصر آدم آهنی‏های دسیسه است.
عصر همسانی زشتی و زیبایی است. عصر پیشانی‏های ویران است.
عصر دندان‏های صیقل خورده است. عصر لب‏های تاول زده است.
هوا لبریز از پونه و آویشن نیست. زمین سرشار از مهربانی و سیب نیست.
ای که حاضری امّا غایب، غایبی امّا حاضر! دقیقه‏ها سنگین شده‏اند.
صداها مرده‏اند.دیوارها، ناامن‏اند. چشم‏ها دوزخی‏اند.
سر به شانه‏های غربت ما بگذار. صدایت را در پونه‏ها و نارنج‏ها بریز.
ای حرف اول کتاب‏های جهان. بشکاف این شبِ تاریکِ برهنگی را.
بشکن این دقیقه‏های سنگین را. آوار کن این سایه‏های متروک زخم را.
بکوب این دهان‏های از خون جهنده را. سالیان درازی است جاده‏ها، تاول زده‏اند.
لحظه‏ها، در شب خیس خورده‏اند. پلک‏ها تیر می‏کشند.
روزنی برای پریدن نیست. بیهودگی مرگباری زمین را مچاله کرده است .
چراغ‏های جهان نمی‏وزند. پنجره‏ها یخ زده‏اند.
خون از پنجه شمشیرها در حال جوشش است.
عفونت نابرابری، اپیدمی شده است. دقایق، دقایق جنون است؛
دقایقِ لاابالی‏گری است، دقایق ناسپاسی است.
ای از همه خوب‏تر! ای از همه به خدا نزدیک‏تر! ای از همه چشم انتظارتر!
فروردین را دوست دارم که عطر رسیدن تو را می‏دهد .
باران را دوست دارم که شبیه آمدنت زلال است.
دریا را دوست دارم که شکوه چشمان تو را دارد.
درخت را دوست دارم که سبزی قامت تو را دارد.
آسمان را دوست دارم که مثل دست‏های تو کریم است.
کوه را دوست دارم که مثل قدم‏های تو بالنده است.
زمین را دوست دارم که قدمگاه مبارک تو است.
ندبه را دوست دارم که بوی دلتنگی‏های تو را می‏دهد.
جمعه را دوست دارم که روز آمدنِ توست.
گلدسته‏ها را دوست دارم که سرشار از اشارات توست.
ای حاضر غایب! دستمان خالی و رویمان سیاه است.
مبادمان که تو را لحظه‏ای فراموش کنیم!
مبادمان که از یاد تو غافل شویم!
جمعه یعنی تو، ندبه یعنی تو
بهار یعنی تو، آسمان یعنی تو
ای محضر مبارک آب‏های جهان!
ای مقیم دقایق نرگس و ستاره!
بار غیبت بر زمین بگذار!
مریم سقلاطونی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page