« بار غیبت بر زمین بگذار »
عصر قحطی انسانیت است. مردان، گرسنه نانند؛ تشنه نامند.
جهان، قلمرو اشیای لوکس است.اندیشهها، هر روز ماشینیتر میشوند.
زندگی، هر روز یکنواختتر میشود.چشمها، هر روز دریدهتر میشوند.
قدمها، هر روز ناتوانتر میشوند.دنیا سنگدلتر شده است.
آرزوها، هر لحظه یتیمتر میشوند. کوچهها، در غفلت چشم میچرخانند.
پستوها، در گناه شناورند. تو را تنها در ندبه میخوانیم؛ تنها در دعا.
کسی نیست در گوش دیوارها، آوازی از رسیدن بخواند.
کسی نیست هر لحظه به یاد تو باشد. کسی نیست مُدام از تو بگوید.
کسی نیست چشمهای حریص را بشوراند. کسی نیست... .
مردم سرگرم نانند. پرندهها، زمینگیر شدهاند. شب، بیدارتر از روز است.
ظلم، پایدارتر از برادری است. چشمها، روزی هزار مرتبه، سنگ میشوند.
عصر مدرنیته مرگ است. عصر آدم آهنیهای دسیسه است.
عصر همسانی زشتی و زیبایی است. عصر پیشانیهای ویران است.
عصر دندانهای صیقل خورده است. عصر لبهای تاول زده است.
هوا لبریز از پونه و آویشن نیست. زمین سرشار از مهربانی و سیب نیست.
ای که حاضری امّا غایب، غایبی امّا حاضر! دقیقهها سنگین شدهاند.
صداها مردهاند.دیوارها، ناامناند. چشمها دوزخیاند.
سر به شانههای غربت ما بگذار. صدایت را در پونهها و نارنجها بریز.
ای حرف اول کتابهای جهان. بشکاف این شبِ تاریکِ برهنگی را.
بشکن این دقیقههای سنگین را. آوار کن این سایههای متروک زخم را.
بکوب این دهانهای از خون جهنده را. سالیان درازی است جادهها، تاول زدهاند.
لحظهها، در شب خیس خوردهاند. پلکها تیر میکشند.
روزنی برای پریدن نیست. بیهودگی مرگباری زمین را مچاله کرده است .
چراغهای جهان نمیوزند. پنجرهها یخ زدهاند.
خون از پنجه شمشیرها در حال جوشش است.
عفونت نابرابری، اپیدمی شده است. دقایق، دقایق جنون است؛
دقایقِ لاابالیگری است، دقایق ناسپاسی است.
ای از همه خوبتر! ای از همه به خدا نزدیکتر! ای از همه چشم انتظارتر!
فروردین را دوست دارم که عطر رسیدن تو را میدهد .
باران را دوست دارم که شبیه آمدنت زلال است.
دریا را دوست دارم که شکوه چشمان تو را دارد.
درخت را دوست دارم که سبزی قامت تو را دارد.
آسمان را دوست دارم که مثل دستهای تو کریم است.
کوه را دوست دارم که مثل قدمهای تو بالنده است.
زمین را دوست دارم که قدمگاه مبارک تو است.
ندبه را دوست دارم که بوی دلتنگیهای تو را میدهد.
جمعه را دوست دارم که روز آمدنِ توست.
گلدستهها را دوست دارم که سرشار از اشارات توست.
ای حاضر غایب! دستمان خالی و رویمان سیاه است.
مبادمان که تو را لحظهای فراموش کنیم!
مبادمان که از یاد تو غافل شویم!
جمعه یعنی تو، ندبه یعنی تو
بهار یعنی تو، آسمان یعنی تو
ای محضر مبارک آبهای جهان!
ای مقیم دقایق نرگس و ستاره!
بار غیبت بر زمین بگذار!
مریم سقلاطونی