« عاشقان تو... »
عاشقان تو، عشق را به قیمت نخریدهاند تا با سودی اندک سودایش کنند. عشق در ایشان حلول کردهاست؛ آن زما ن که نام تو را بردهاند. جرعه جرعه بلا را مینوشند، امّا سبکبار از لحظهها میگذرند و جان تشنه به جام امید زنده میدارند، دلهایشان به وسعت هستی است و هستیشان، سراسر، ارادتی است که در پای تو میریزند.
تا طلوع خورشید، از آسمان چشمشان ستاره میبارد و نجوایشان تا رسیدن به ساحل صبح جاری است.
خندان لب و گشاده سینه، داغها را پذیرایند و به رسم ادب، هر آنچه را تو خواستهای خوش آمد میگویند، و به شمیم، هر آن چه عطر تو را دارد، روح را تازه میکنند.
برای کسانی که دیده دلشان به تاریکی عادت کرده است و حریصانه هوای مسموم غفلت خویشتن خویش را میبلعند، انتظار چه معنایی دارد؟ اینان، دستهایشان برای لمس آبی حریر بیکران آسمان کوتاه است و نگاهشان آنسوتر از خودبینی نمیرود.
آینهدارانند که در آستانه آمدن آفتاب، مشتاقانه به انتظار ایستادهاند.
... و صبح نزدیک است... .
امیر خوشنظر