متن ادبی « پشت همین پنجره‏ها »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« پشت همین پنجره‏ها »

پُشت پنجره انتظار ایستاده‏ام؛ به افق چشم دوخته‏ام. دلم تنگ گریستنی است که ساعتی بعد، چون سیلی ویرانگر، خانه صبرم را در هم می‏کوبد؛ گریستنی که به زودی، عطش چشم‏هایم را اقیانوسی بی‏کران خواهد کرد و نسیم را به آغوش پیراهنم خواهد ریخت.
قرار است که دست‏هایم را در صداقت برکه امید فرو ببرم و به صورتم، آبِ زلالِ عصمت بپاشم. قرار است که ژولیده روزگارم را به شهر آیینه ببرم و گیسوانش را به دلخوشی روزهای دیدار شانه بزنم. قرار است پلک‏های خسته‏ام را به سمت مشرق لبخندی آسمانی باز کنم و برای ذهنم، خرسندیِ جاودانه را هدیه ببرم.
روزی آن سوار سبزپوش را از پشت همین پنجره‏ها خواهم دید و ذوالفقار چشمانش را که از آن صلابت می‏چکد. روزی به قداست او سلام خواهم کرد و بلور دست‏هایش را میهمان نوازش خواهد کرد. آن روز به همراه گل‏ها خواهم شکفت و با بهار دوستی، خود را آغاز خواهم کرد. و همان روز است که از ساغر چشمانش، دلم کوثر نور خواهد نوشید.
ای ستاره‏های آسمان! به مناجات‏های هر شبم سوگند که آن آفتاب پنهانی اگر طلوع کند، شما نیز طعم خوشِ صبح را خواهید چشید و به احترام قائم آل محمد، قیام خواهید کرد!
جواد محمدزمانی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page