متن ادبی « ظهور کن آقا »

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

« ظهور کن آقا »

دلتنگی سراغم را می‏گیرد؛ وقتی عطر انتظار، وجودم را احاطه می‏کند. اشک‏ها مشتاقانه از دیدگانم فرو می‏ریزد؛ آن دم که بوی جمعه می‏آید و بُغضی بی‏محابا راه گلویم را می‏بندد.
آقاجان! آرزو دارم که بیایی و به تمامِ دل‏واپسی‏هایم پایان دهی! کی خواهی آمد؟
کی چشم‏های مرا به دیدار چهره دل‏آرایت روشن می‏کنی؟
مولاجان! چشم انتظارم تا بیایی و غنچه‏های انتظارم را با ظهورت شکوفا کنی.
آه! از ثانیه‏های بی‏تو.
مهدی‏جان! سال‏هاست چشم به مشرق ظهورت دوخته‏ام، تا ظهور خورشیدِ جمالت را به نظاره نشینم و از بوستان کلامت، یاس‏های رستگاری بچینم.
مولاجان! بغض‏ها شکسته‏ام که عهد نشکنم و از هم پیمانانِ تو باشم.
عمری در طلبت، بی‏قراری کرده‏ام، شب زنده‏داری کرده‏ام، و چون پروانه‏ای، تمام دقایق هجرانم را با طواف به گِرداگِرد شمعِ نگاهت سپری کرده‏ام.
مولای من! دریایی از شوق، در چشمانم جاری است و پنجره‏ای از جنس نور، رو به چشم‏انداز آمدنت باز است.
دلشکسته بر سر راهت نشسته‏ام و از علایق دنیایی گسسته‏ام، تا با تو، ای ناخدایِ زورق عشق! پیمانی به رنگ صداقت ببندم.
تمنّای وصال را از نگاهم و تولایِ جمالِ دلاویزت را از سوزِ آهم، نظاره کن! بی‏تو، چون سبویی تهی و رودی خشکیده‏ام.
بیا، ای التیام بخش قلب‏های دردمند!
پیش از آن‏که خاکستری زیر شعله‏های عشقِ تو شوم، ظهور کن آقا!
معصومه کلایی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page