متن ادبی « جمعه‏ها اوج دلتنگی من است »

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

« جمعه‏ها اوج دلتنگی من است »

سلام می‏کند به تو همیشه خشت خشتِ من   ***   بیا که در غروبْ گم شده‏است سرنوشت من
«برای کار خیر حاجتی به استخاره نیست»   ***   طلوع کن! طلوع کن! طلوع کن، بهشت من
آقا! الان که این‏ها را می‏نویسم و گدازه‏های اندوهگین دلم را، در هیبت واژه‏هایی حقیر، به تصویر می‏کشم، که نهایت فراق را ضجّه می‏زنم و از ته دل، حضورتان را آرزو می‏کنم، نمی‏دانم، شما کجا هستید و کدام خاک، عاشقانه بوسه بر قدم‏هایت می‏زند و کدام تکّه از آسمان، قیامت قامتت را به تماشا نشسته است. شاید در بقیع نشسته‏ای؛ درست، کنارِ قبری پنهان، و با یاس پهلو شکسته درد دل می‏کنی! شاید هم در نجفی و دست به ضریح شیر خدا گرفته‏ای و سفره دل با علی علیه‏السلام گشوده‏ای! یا نه! لباس سفید عربی بر تن، مشغول طواف کعبه‏ای، یا مثل یک زایر غریب، در مشهد، یا قم، جمکران و یا...؟!
آقا! من، وسعت اندوه بی‏تو بودن را آه می‏کشم؛ کجایی؟!...
امّا از یک چیز مطمئنّم؛ این که صدای مرا می‏شنوی، که مرا می‏بینی، که از راز دلم خبر داری!
می‏دانم که می‏دانی، چه قدر مشتاق دیدارم، چه قدر دلتنگ حضورم و چه‏قدر دل نگران، ساعات دلنشین ظهور را انتظار می‏کشم!
می‏دانم که هستی؛ احساس می‏کنم حضورت را، اما افسوس! که چشم‏هایم لایق تماشا نیستند. افسوس! که دست‏هایم سزاوار ادراک نیستند.
آقا! هرهفته، سینه‏ام را خانه تکانی می‏کنم! به دلم و به شیشه‏های احساسم، گلاب اخلاص می‏پاشم؛ امّا شما، هیچ‏وقت نمی‏آیی!
می‏دانم که من، هرگز لیاقت میزبانی شما را ندارم، ولی خوب! چه می‏شود که برای لحظه‏ای ـ هرچند کوتاه ـ قدم به این کلبه حقیر بگذارید! برای لحظه‏ای هرچند کوتاه، چشم‏های روسیاهم را، به پرتوی از ماه رخسارتان میهمان کنید؟
رواق منظر چشم من آشیانه توست   ***   کرم نما و فرودآ! که خانه، خانه توست
آقا! جمعه‏ها، اوج دلتنگی من است! همیشه جمعه‏ها را در تقویم، علامت می‏گذارم و به انتظار می‏نشینم، تا شاید در یکی از همین جمعه‏ها، صدای دلنشینت را بشنوم؛ صدایی به زیبایی تمام نغمه‏های آسمانی ـ اَنَا بَقِیَّهُ اللَّهِ ـ و بعد، تو با تمام عاشقانت، تو شبیه قرص ماه شب چهارده، میان سیصد و سیزده ستاره، از افق دوردست بدرخشی؛ برسی و تمام دنیا را نور فرا بگیرد.
یعنی می‏شود من زنده باشم و میهمان این اتفاق شگرف باشم؟ می‏ترسم! می‏ترسم نیایی و چشم‏هایم در حسرت بمیرند.
تمام ترس من ز خواب چشم‏های زندگی است   ***   ظهور کن! که بسته می‏شود، دو پلک حسرتم
آقا! زودتر برگرد، که چشم‏هایم دیگر طاقت چشم‏انتظاری ندارند!
آقا! زودتر برگرد، که دیگر چشم‏هایم طاقت تماشای این همه تصویر نانجیب را ندارند! آقا! تو را به خدا زودتر برگرد!
ستاره سهیل من، شبی بیا طلوع کن   ***   که گم شده است راه سبز آسمان خلوتم
در این زمانه‏ای که رسم آن فقط شکستن است   ***   رضا مشو که بشکند دل پر از ارادتم!
خدا! بگو، زمان عمر من کمی بایستد   ***   چه تند می‏دوند لحظه‏های تلخ ساعتم!
تمام ترس من ز خواب چشم‏های زندگی‏است   ***   ظهور کن! که بسته می‏شود دو پلک حسرتم!
خدیجه پنجی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page