« ای یوسف عشق »
من در آرزوی آن لحظه، پلکهایم را با هم آشنا نمیسازم و دستهایم را از قفلهای ضریح اجابت باز نمیکنم من میدانم و شنیدهام که قصه تو، شبیهترین قصهها به یوسف علیهالسلام است.
کاش میدانستم آنگاه که او در پاسخ برادرانش گفت «اَنَا یوسفُ و هذا اخی» در دل پاکباخته برادرش چه گذشت؟!
راستی که امام صادق علیهالسلام چه زیبا فرمود: «همانگونه که مردم و برادران یوسف او را میدیدند امّا نمیشناختند، علاقمندان به مهدی علیهالسلام نیز اورا میبیند ولی نمیشناسند؛ درحالی که او آنها را میشناسد چونان یوسف.»
آقا! میشود آیا ما تو را ببینیم و بشناسیم و خاک پایت را توتیای چشم کنیم؟
میشود آیا تو را که «عزیز» مصرِ دلهای مایی، ببینیم و در عطر نگاهت غرقه شویم؟
شنیدهام که امام به حق ناطق میفرمود: «خداوند، گاه میخواهد که حجّت خود را مستور کند. حضرت یوسف، سلطنت مصر را در اختیار داشت و بین او و پدرش هجده روز راه بود و اگر خداوند جلیل و عزیز میخواست مکان یوسف را بنمایاند، قدرت داشت. به خدا سوگند که یعقوب، پس از شنیدن بشارت یوسف همراه با پسران خود، راه هجده روزه را در نُه روز طی کرد.»
... و من به خدا سوگند، اگر بیایی، یعقوبوار به سوی تو میشتابم و زمان و زمین را در زیر قدمهای آهنین خود عاشقانه مینهم و شیفتهتر از همیشه و مشتاقتر از هرکس خواهم شد. خاکبوس پای تو.
ناهید طیبی